ازدواج قرار دادی ۴۲
جین خنده اش رو قورت داد و سرش رو تکون داد و به زور جیمین رو از ات جدا کرد و برد سمت اتاقش توی راه صدای حرف های جیمین می یومد که هی داشت به جیمین فحش می داد چون که فکر می کرد اون همون پسره اس و جین هم فقط می خندید،ات از کارای ۲ برادر سرش رو تکون داد و رفت دمه دره اتاقه هانا
راوی:
چند روزی می شد که ات هانا رو ندیده بود در اتاق هانا رو زد و با صدای هانا رفت تو اتاق،. هانا و ات تا چشمشون به همدیگه اتاق همدیگه رو بغل کردن هانا محکم زد به بازوی ات و گفت:
اته بیشعور،این چند روزه کجا بودی؟
ات خنده ای کرد و دستش رو گذاشت رو بازوش و گفت:
من این سوال رو باید از تو بپرسم
هانا:
تا من می خواستم بیام پیشت هی بهم مسئولیت جدید می دادن
ات:
ببخشید که من زودتر نیومدم پیشت
هانا:
خب،روزا چیکارا می کنی؟
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
امروز این آخرین پارته💜🫣
راوی:
چند روزی می شد که ات هانا رو ندیده بود در اتاق هانا رو زد و با صدای هانا رفت تو اتاق،. هانا و ات تا چشمشون به همدیگه اتاق همدیگه رو بغل کردن هانا محکم زد به بازوی ات و گفت:
اته بیشعور،این چند روزه کجا بودی؟
ات خنده ای کرد و دستش رو گذاشت رو بازوش و گفت:
من این سوال رو باید از تو بپرسم
هانا:
تا من می خواستم بیام پیشت هی بهم مسئولیت جدید می دادن
ات:
ببخشید که من زودتر نیومدم پیشت
هانا:
خب،روزا چیکارا می کنی؟
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
امروز این آخرین پارته💜🫣
۱۴.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.