تنفر و عشق (P۱۵)
از زبان رونیکا
بعد از شام همه رفتن تو پذیرایی نشستن
پدر من و پدر تهیونگ مشغول حرف زدن بودن
مادر منو و مادر جیمین هم خیلی باهم صمیمی شده بودن و داشتن با مامان تهیونگ حرف میزدن
خواهر تهیونگ هم نشسته بود
تهیونگ هم تو گوشیش بود
جیمین هم که داشت به عکس هایی از من که بچه بودم و باله میرقصیدم نگاه میکرد
خواهر منم کار داشت و هنوز نیومده بود خونه
داشتم میرفتم سمت مبل تا کنار خواهر تهیونگ بشینم که یهو......
( اسلاید ۲ لباس رونیکا وقتی از بیرون برگشتن و رفتم سر شام هست )
که یهو سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت وافتادم زمین و بعدتو سیاهی محض فرو رفتم دیگه نفهمیدم چی شد
از زبان تهیونگ:
رونیکا داشت راه میرفت که یهو افتاد رو زمین و بیهوش شد دویدم بغلش کنم که جیمین دوید و رونیکا رو بغل کرد و برد تو ماشین و راه افتاد منم که هنوز متعجب بودم سریع رفتم و سوار ماشینم شدمو دنبال جیمین رانندگی کردم
از زبان راوی:
خانواده رونیکا و همین طور خانواده تهیونگ سریع سوار ماشین شدن و به سمت بیمارستانی که جیمین رفت حرکت کردن و مادر رونیکا خیلی نگران بود
#وای خدا اگه بلایی سر دخترن بیاد چیکار کنم
مادر تهیونگ&
&نگران نباش عزیزم حالش خوبه احتمالا فقط فشارش افتاده
پدر تهیونگ عصبی بود چون وقتی رونیکا بیهوش شد جیمین بود که خیلی نگران رونیکا شد و سریع بغلش کرد و اونو برد بیمارستان ولی تهیونگ هیچ کاری نکرد
جیمین رسید بیمارستان رونیکا رو بغل کرده بود و سریع میدوید سمت اورژانس
رونیکا رو بردن تو اتاق تا فشارش رو اندازه بگیرن و بهش سرم بزنن
جیمین هم که خیلی نگران رونیکا بود پشت در اتاق وایستاده بود و همش استرس حال رونیکا رو داشت تهیونگ هم رسید و داشت با سرعت کارد بیمارستان میگشت
تهیونگ : درسته دوستش ندارم ولی دوست ندارم بلایی سرش بیاد
تهیونگ رفت پیش جیمین
تهیونگ: رونیکا کجاس؟ حالش چطوره؟
جیمین : بردنش تو این اتاق دکتر داره معاینه اش میکنه
( اسلاید ۳ جیمین وقتی تو بیمارستان نگران رونیکا بود )
بعد از شام همه رفتن تو پذیرایی نشستن
پدر من و پدر تهیونگ مشغول حرف زدن بودن
مادر منو و مادر جیمین هم خیلی باهم صمیمی شده بودن و داشتن با مامان تهیونگ حرف میزدن
خواهر تهیونگ هم نشسته بود
تهیونگ هم تو گوشیش بود
جیمین هم که داشت به عکس هایی از من که بچه بودم و باله میرقصیدم نگاه میکرد
خواهر منم کار داشت و هنوز نیومده بود خونه
داشتم میرفتم سمت مبل تا کنار خواهر تهیونگ بشینم که یهو......
( اسلاید ۲ لباس رونیکا وقتی از بیرون برگشتن و رفتم سر شام هست )
که یهو سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت وافتادم زمین و بعدتو سیاهی محض فرو رفتم دیگه نفهمیدم چی شد
از زبان تهیونگ:
رونیکا داشت راه میرفت که یهو افتاد رو زمین و بیهوش شد دویدم بغلش کنم که جیمین دوید و رونیکا رو بغل کرد و برد تو ماشین و راه افتاد منم که هنوز متعجب بودم سریع رفتم و سوار ماشینم شدمو دنبال جیمین رانندگی کردم
از زبان راوی:
خانواده رونیکا و همین طور خانواده تهیونگ سریع سوار ماشین شدن و به سمت بیمارستانی که جیمین رفت حرکت کردن و مادر رونیکا خیلی نگران بود
#وای خدا اگه بلایی سر دخترن بیاد چیکار کنم
مادر تهیونگ&
&نگران نباش عزیزم حالش خوبه احتمالا فقط فشارش افتاده
پدر تهیونگ عصبی بود چون وقتی رونیکا بیهوش شد جیمین بود که خیلی نگران رونیکا شد و سریع بغلش کرد و اونو برد بیمارستان ولی تهیونگ هیچ کاری نکرد
جیمین رسید بیمارستان رونیکا رو بغل کرده بود و سریع میدوید سمت اورژانس
رونیکا رو بردن تو اتاق تا فشارش رو اندازه بگیرن و بهش سرم بزنن
جیمین هم که خیلی نگران رونیکا بود پشت در اتاق وایستاده بود و همش استرس حال رونیکا رو داشت تهیونگ هم رسید و داشت با سرعت کارد بیمارستان میگشت
تهیونگ : درسته دوستش ندارم ولی دوست ندارم بلایی سرش بیاد
تهیونگ رفت پیش جیمین
تهیونگ: رونیکا کجاس؟ حالش چطوره؟
جیمین : بردنش تو این اتاق دکتر داره معاینه اش میکنه
( اسلاید ۳ جیمین وقتی تو بیمارستان نگران رونیکا بود )
۱۱.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.