•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_41
#همخونه_اخموی_من
همین که بهتر شدم نگاهی به چهره ی پر از تعجب و نگرانش رو به رو شدم
لبخندی به اجبار زدم و گفتم
_ممنون استاد ببخشید
_شما حالتون خوبه؟
_اره اره خوبم ممنون
_مطمئنی اخه رنگت پریده
چیزی نگفتم و خودم رو به نیمکت رسوندم باید مینشستم که یکم بهتر بشم
این تنش ها زیادی بودن واسم لبخندی زدم و رو به استاد گفتم
_من خوبم از این جور ادما زیاد بهم برخورد میکنه ممنون بابت کمکتون
_خواهش من روی دانشجو هام حساسم خوشم نمیاد کسی به دانشجوی من همچین جسارتی کنه به کمیته انضباتی اطلاع میدم
_نه نیازی نیست دیگه فکر کنم خودشون حساب کار دستشون اومد
سری تکون دادکه بلند شدم و با اجازه ای گفتم و به سمت سلف رفتم
وارد که شدم چند نفر بیشتر ننشسته بودن
رفتم کنار پنجره روی میز دو نفره ای نشستم که گارسونش اومد و گفت:
#𝙋𝙖𝙧𝙩_41
#همخونه_اخموی_من
همین که بهتر شدم نگاهی به چهره ی پر از تعجب و نگرانش رو به رو شدم
لبخندی به اجبار زدم و گفتم
_ممنون استاد ببخشید
_شما حالتون خوبه؟
_اره اره خوبم ممنون
_مطمئنی اخه رنگت پریده
چیزی نگفتم و خودم رو به نیمکت رسوندم باید مینشستم که یکم بهتر بشم
این تنش ها زیادی بودن واسم لبخندی زدم و رو به استاد گفتم
_من خوبم از این جور ادما زیاد بهم برخورد میکنه ممنون بابت کمکتون
_خواهش من روی دانشجو هام حساسم خوشم نمیاد کسی به دانشجوی من همچین جسارتی کنه به کمیته انضباتی اطلاع میدم
_نه نیازی نیست دیگه فکر کنم خودشون حساب کار دستشون اومد
سری تکون دادکه بلند شدم و با اجازه ای گفتم و به سمت سلف رفتم
وارد که شدم چند نفر بیشتر ننشسته بودن
رفتم کنار پنجره روی میز دو نفره ای نشستم که گارسونش اومد و گفت:
۳۷۰
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.