عشق جادویی پارت2
که تهیونگ اومد جلو و گفت: تو اینجا چیکار می کنی؟
بعد من با تعجب و هیجان زدگی پرسیدم: من ممم م.. ن رو مم.. میشناسی؟
همون لحظه افتادم زمین و بی هوش شدم
وقتی که پاشدم تو بیمارستان بودم از شدت هیجان دیدن بی تی اس نمی تونستم حرفی بزنم
اما هنوز نمیدونستم چرا تهیونگ به من گفت اینجا چیکار میکنی
هنوز تو حالت بی هوشی بودم که یهو گوشی زنگ خورد
ا/ت: الو.. بله
صدای نامفهوم...
بعد من با تعجب و هیجان زدگی پرسیدم: من ممم م.. ن رو مم.. میشناسی؟
همون لحظه افتادم زمین و بی هوش شدم
وقتی که پاشدم تو بیمارستان بودم از شدت هیجان دیدن بی تی اس نمی تونستم حرفی بزنم
اما هنوز نمیدونستم چرا تهیونگ به من گفت اینجا چیکار میکنی
هنوز تو حالت بی هوشی بودم که یهو گوشی زنگ خورد
ا/ت: الو.. بله
صدای نامفهوم...
۱.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.