یهو با یونا ک خیس از اب شده بود روبه رو شدم داشت از سرما
یهو با یونا ک خیس از اب شده بود روبه رو شدم داشت از سرما میلرزید
کوک: یونا؟.....
یهو از حال رفت و افتاد بغلم منم سریع گرفتمش و بردمش توی اتاقمون ی لباس دیگه تنش کردم و موهاشو با حوله خشک کردم تا سرما نخوره پتو رو کشیدم روشو برق رو خاموش کردم رفتم از پشت بغلش کردم ک بعد چند مین خوابم برد
ویو یونا
با احساس تشنگی بیدار شدم اما احساس سنگینی دور کمرم کردم نگاه کردم دیدم دست کوکه یواش دستشو برداشتم تا بیدار نشه درسته ک باهاش قهر کردم اما.... اما بازم دوسش دارم رفتم اب خوردم و برگشتم توی اتاق رفتم روی تخت خواستم بخوابم ک دیدم کوک مچاله شده یواش دستمو بردم نزدیک و گذاشتمش روی دستش دیدم از سرما یخ کرده...... پسره دیوونه نمیگه ی وقت مریض بشه....... پتو رو انداختم روش و خودمم خوابیم اما دور از کوک
پایان فلش بک
ویو یونا
حوصلم سررفته بود رفتم روی مبل نشستم و ی فیلم انتخاب کردم نگاه کنم....
ویو کوک
امشب دیگه باید با یونا اشتی کنم دیگه نمیتونم بیشتر از این باهاش قهر بمونم چند سری باهام تقریبا اشتی کرد ولی اون مونای عوضی از راه میرسید و همه چیز رو خراب میکرد
بعد از کارم رفتم سمت خونه مونا زنگ درو زدم تا فهمید منم درو باز کرد
رفتم داخل
مونا: سلام..... خوش اومدیییی....... بالاخره فهمیدی اون هرزه...
نزاشتم حرفشو کامل بزنه
کوک: خفه شو زود باش اماده شو با من میای*داد*
مونا: کجااا؟
کوک: میریمو همه چیزیو ب یونا میگی..... حقیقتو و مثل اون سری دروغ و دَغَل...... اگر فقط ی دروغ بگی من میدونم با تو.... فهمیدی*دااااد*
مونا: ب......... ب..... باشه...... راستشو میگم
مونا رفت اماده شد و اومد رفتیم خونه ی منو یونا هر چقدر در میزدم درو باز نمیکرد.... ک یهو......
نظر یادتون نره❤
کوک: یونا؟.....
یهو از حال رفت و افتاد بغلم منم سریع گرفتمش و بردمش توی اتاقمون ی لباس دیگه تنش کردم و موهاشو با حوله خشک کردم تا سرما نخوره پتو رو کشیدم روشو برق رو خاموش کردم رفتم از پشت بغلش کردم ک بعد چند مین خوابم برد
ویو یونا
با احساس تشنگی بیدار شدم اما احساس سنگینی دور کمرم کردم نگاه کردم دیدم دست کوکه یواش دستشو برداشتم تا بیدار نشه درسته ک باهاش قهر کردم اما.... اما بازم دوسش دارم رفتم اب خوردم و برگشتم توی اتاق رفتم روی تخت خواستم بخوابم ک دیدم کوک مچاله شده یواش دستمو بردم نزدیک و گذاشتمش روی دستش دیدم از سرما یخ کرده...... پسره دیوونه نمیگه ی وقت مریض بشه....... پتو رو انداختم روش و خودمم خوابیم اما دور از کوک
پایان فلش بک
ویو یونا
حوصلم سررفته بود رفتم روی مبل نشستم و ی فیلم انتخاب کردم نگاه کنم....
ویو کوک
امشب دیگه باید با یونا اشتی کنم دیگه نمیتونم بیشتر از این باهاش قهر بمونم چند سری باهام تقریبا اشتی کرد ولی اون مونای عوضی از راه میرسید و همه چیز رو خراب میکرد
بعد از کارم رفتم سمت خونه مونا زنگ درو زدم تا فهمید منم درو باز کرد
رفتم داخل
مونا: سلام..... خوش اومدیییی....... بالاخره فهمیدی اون هرزه...
نزاشتم حرفشو کامل بزنه
کوک: خفه شو زود باش اماده شو با من میای*داد*
مونا: کجااا؟
کوک: میریمو همه چیزیو ب یونا میگی..... حقیقتو و مثل اون سری دروغ و دَغَل...... اگر فقط ی دروغ بگی من میدونم با تو.... فهمیدی*دااااد*
مونا: ب......... ب..... باشه...... راستشو میگم
مونا رفت اماده شد و اومد رفتیم خونه ی منو یونا هر چقدر در میزدم درو باز نمیکرد.... ک یهو......
نظر یادتون نره❤
۶۵.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.