عشق یا ثروت ( پارته پانزدهم )
عشق یا ثروت ( پارته پانزدهم )
همونطور گوش دادم تا وقتی که تموم شد متوجهم شدن و دستشونو رو شونم گذاشت یکیشون.
عصبی تر شدم برگشتم و ضربه یه محکمی تویه صدرتش خوابوندم که پخش زمین شد و بقیشون رفتن.
بدجور کفری بودم در حدی که کارد میزدی خونم در نمیوند رفتم تویه کلاس و از کناره اینوپی با عصبانیت رد شدم اصن متوجه هیچیز نبودم جز این که دوست داشتم خفشون کنم
ویو: اینوپی
وقتی دیدم عصبیه ناخودگاه از پشت بغلش کردم که پسم زد و وقتی دستشو گرفتم برگشت و سیلیه محکمی بهم زد باعث شد تعادلمو از دست بدم و بیوفتم زمین.
بغضه سنگینی کرده بودم دستمو رو جایه سیلی گذاشتم سوزشه بدی داشت و انقدر محکم بود که گوشام سوت میکشید.
تحمل نکردم سرمو انداختم پایین و اشکام بی صدا ریخت متوجه شد و برگشت سمتم وقتی امد سمتم مثله خودش پسش زدم بلند شدم و رفتن بیرون تحمل نداشتم دیگه اون قیافشو ببینم بعد اون سیلی
تو اینه یه وسطه سالن نگاهی به صورتم انداختم
رده دستش مونده بود و یه قسمت از گونم کبود شده بود با عجله رفتم بیرون حالم خیلی بد بود که با چند نفر برخورد کردم
سال سومی بودن و از من بزرگ تر صد در صد میتونستم بزنمشون ولی این کارو نکردم چون حوصلشو نداشتم خواستم رد شم که یکیشون یقمو گرفت و انداختم زمین ولی هیچ حسی نشون ندادم سرم گیج میرفت پس متوجه حرفاشون نبودم که یهو شروع کردن کتک زدنم ولی هیچ واکنشی نشون ندادم تا جایی که از هوش رفتم وقتی بیدار شدم تو خونه یه کوکو بودم نشستم که با جعبه کمک هایه اولیه امد سمتم و خونهامو پاک کرد و بدنمو با باند بست وقتی کارش تموم شد با نگاه سردی بهش خیره شدم هنوز به خاطره کارش دلخور بودم خواستم پاشم که افتادم گرفتم و منو گذاشت کناره تخت
کوکو: پات اسیب دیده باید استراحت کنی
چیزی نگفتم و تو یکوت هولش دادم عقب و دراز کشیدم رفتم زیره پتو وقتی صدایه در امد دوباره اشکام ریخت
همونطور گوش دادم تا وقتی که تموم شد متوجهم شدن و دستشونو رو شونم گذاشت یکیشون.
عصبی تر شدم برگشتم و ضربه یه محکمی تویه صدرتش خوابوندم که پخش زمین شد و بقیشون رفتن.
بدجور کفری بودم در حدی که کارد میزدی خونم در نمیوند رفتم تویه کلاس و از کناره اینوپی با عصبانیت رد شدم اصن متوجه هیچیز نبودم جز این که دوست داشتم خفشون کنم
ویو: اینوپی
وقتی دیدم عصبیه ناخودگاه از پشت بغلش کردم که پسم زد و وقتی دستشو گرفتم برگشت و سیلیه محکمی بهم زد باعث شد تعادلمو از دست بدم و بیوفتم زمین.
بغضه سنگینی کرده بودم دستمو رو جایه سیلی گذاشتم سوزشه بدی داشت و انقدر محکم بود که گوشام سوت میکشید.
تحمل نکردم سرمو انداختم پایین و اشکام بی صدا ریخت متوجه شد و برگشت سمتم وقتی امد سمتم مثله خودش پسش زدم بلند شدم و رفتن بیرون تحمل نداشتم دیگه اون قیافشو ببینم بعد اون سیلی
تو اینه یه وسطه سالن نگاهی به صورتم انداختم
رده دستش مونده بود و یه قسمت از گونم کبود شده بود با عجله رفتم بیرون حالم خیلی بد بود که با چند نفر برخورد کردم
سال سومی بودن و از من بزرگ تر صد در صد میتونستم بزنمشون ولی این کارو نکردم چون حوصلشو نداشتم خواستم رد شم که یکیشون یقمو گرفت و انداختم زمین ولی هیچ حسی نشون ندادم سرم گیج میرفت پس متوجه حرفاشون نبودم که یهو شروع کردن کتک زدنم ولی هیچ واکنشی نشون ندادم تا جایی که از هوش رفتم وقتی بیدار شدم تو خونه یه کوکو بودم نشستم که با جعبه کمک هایه اولیه امد سمتم و خونهامو پاک کرد و بدنمو با باند بست وقتی کارش تموم شد با نگاه سردی بهش خیره شدم هنوز به خاطره کارش دلخور بودم خواستم پاشم که افتادم گرفتم و منو گذاشت کناره تخت
کوکو: پات اسیب دیده باید استراحت کنی
چیزی نگفتم و تو یکوت هولش دادم عقب و دراز کشیدم رفتم زیره پتو وقتی صدایه در امد دوباره اشکام ریخت
۱.۲k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.