فیک من یک خون آشام هستم ؟! فصل دوم پارت ۶
قطعا هرکی جونگ کوک رو توی اون لباس ها میدید آنقدر تعجب میکرد
هانا : جونگ کوک !
پدر هانا روش رو اونور کرد تا کسی متوجه خندش نشه
جونگ کوک : چی شده ؟! چرا اینجوری نگام میکنید ؟!
هانا : ههیچی…من برم یک قهوه دیگه بریزم
هانا سریع از جایش بلند شد و رفت به سمت آشپزخونه تا جلوی اونا خندش نگیره
جونگ کوک کنار پدر هانا روی صندلی نشست که متوجه کار های عجیب پدر هانا شد پدر هانا در تلاش بود تا زیاد به جونگ کوک نگاه نکنه و باعث خندش نشه
جونگ کوک : آقای لی
پدر هانا : بله
جونگ کوک : اتفاقی افتاده ؟!
پدر هانا : نه برای چی ؟!
جونگ کوک : آخه همش روتون رو اونور میکنید انگار دوست ندارید به من نگاه کنید !
پدر هانا : نه اینطور نیست فقط…باید برم کمی بخوام بعدا باهم صحبت می کنیم
پدر هانا سریع از جایش بلند شد و به سمت اتاقش رفت و جونگ کوک متعجب به رفتن پدر هانا نگاه کرد
…..
جونگ کوک با تعجب به غذای روبروش خیره شده بود که پدر هانا آروم در گوش هانا گفت
پدر هانا : این پسره چشه چرا اینجوری به غذاش نگاه میکنه
هانا : هیچی فقط براش کمی تازگی داره
پدر هانا : مگه تو نگفتی که غذای انسان ها رو میخوره ؟!
هانا : آره درسته ولی نه اینطور غذاهایی اون کل عمرش رو توی یک عمارت بزرگ زندگی کرده و غذاهای اشرافی خورده برای همین غذا های سنتی کمی براش عجیبن
پدر هانا روش رو برگردوند به سمت جونگ کوکی که همچنان خیره به غذاش بود و گفت
پدر هانا : تا کی میخوای نگاش کنی ؟!
جونگکوک : چی ؟!
پدر هانا : به جای نگاه کردن بهش بخورش سرد شد
جونگ کوک : آها بله
هانا : نگران نباش حتما از مزش خوشت میاد بهت قول میدم بعد خوردن اولین قاشق عاشقش میشی
جونگ کوک با اطمینان به حرف هانا یک قاشق از غذا رو توی دهنش گذاشت و از حالت چهرش مشخص بود که از غذا خوشش اومده
هانا : خوشمزه هست نه ؟
جونگ کوک با ذوق سر تکون داد که هانا خندید
جونگ کوک : وای این عالیه
جونگ کوک سریع ظرفش رو تموم کرد و گفت
جونگ کوک : هنوز هم از این غذای خوشمزه دارید ؟
هانا : آره الان برات میریزم
…..
هانا و پدرش با تعجب به جونگ کوکی زل زده بودند که در حال خوردن چهارمین ظرفش بود جونگ کوک غذاش رو تموم کرد که پدر هانا پرسید
پدر هانا : هنوز هم می خوای
جونگ کوک : نه ممنون…وای این غذا عالیه خیلی خوشم اومد ازش
پدر هانا آروم زیر لب گفت
پدر هانا : مشخصه…وگرنه چهارتا ظرف نمیخوردی
بعد از جمع کردن ظرف ها هانا رفت تا ظرف ها رو بشوره
جونگ کوک : میشه منم کمکت کنم ؟
هانا : مگه از این کار ها هم بلدی ؟!
جونگ کوک : آره فکر کنم از پس این یکی بربیام
هانا خنده ای کرد و گفت
هانا : خیلی مشتاقم ببینم میتونی بدون شکستن ظرفی این کار رو بکنی
جونگ کوک : باشه پس وایسا و ببین که چقدر قشنگ ظرف ها رو میشورم
جونگ کوک و هانا درحال ظرف شستن بودن که یهو جونگ کوک یکی از دستای هانا رو به تور نامحسوسی توی دستش گرفت
هانا : داری چیکار می کنی ؟!
جونگ کوک : میخوام یکم دستای عشقم رو بگیرم
هانا خنده ای کرد
جونگ کوک : وقتی میخندی خوشگلتر میشی
هانا و جونگ کوک به چشمای همدیگه خیره شده بودند که با صدای کسی این تماس چشمی از بین رفت
پدر هانا : خب من وقتی میخندم چجوری میشم ؟
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
هانا : جونگ کوک !
پدر هانا روش رو اونور کرد تا کسی متوجه خندش نشه
جونگ کوک : چی شده ؟! چرا اینجوری نگام میکنید ؟!
هانا : ههیچی…من برم یک قهوه دیگه بریزم
هانا سریع از جایش بلند شد و رفت به سمت آشپزخونه تا جلوی اونا خندش نگیره
جونگ کوک کنار پدر هانا روی صندلی نشست که متوجه کار های عجیب پدر هانا شد پدر هانا در تلاش بود تا زیاد به جونگ کوک نگاه نکنه و باعث خندش نشه
جونگ کوک : آقای لی
پدر هانا : بله
جونگ کوک : اتفاقی افتاده ؟!
پدر هانا : نه برای چی ؟!
جونگ کوک : آخه همش روتون رو اونور میکنید انگار دوست ندارید به من نگاه کنید !
پدر هانا : نه اینطور نیست فقط…باید برم کمی بخوام بعدا باهم صحبت می کنیم
پدر هانا سریع از جایش بلند شد و به سمت اتاقش رفت و جونگ کوک متعجب به رفتن پدر هانا نگاه کرد
…..
جونگ کوک با تعجب به غذای روبروش خیره شده بود که پدر هانا آروم در گوش هانا گفت
پدر هانا : این پسره چشه چرا اینجوری به غذاش نگاه میکنه
هانا : هیچی فقط براش کمی تازگی داره
پدر هانا : مگه تو نگفتی که غذای انسان ها رو میخوره ؟!
هانا : آره درسته ولی نه اینطور غذاهایی اون کل عمرش رو توی یک عمارت بزرگ زندگی کرده و غذاهای اشرافی خورده برای همین غذا های سنتی کمی براش عجیبن
پدر هانا روش رو برگردوند به سمت جونگ کوکی که همچنان خیره به غذاش بود و گفت
پدر هانا : تا کی میخوای نگاش کنی ؟!
جونگکوک : چی ؟!
پدر هانا : به جای نگاه کردن بهش بخورش سرد شد
جونگ کوک : آها بله
هانا : نگران نباش حتما از مزش خوشت میاد بهت قول میدم بعد خوردن اولین قاشق عاشقش میشی
جونگ کوک با اطمینان به حرف هانا یک قاشق از غذا رو توی دهنش گذاشت و از حالت چهرش مشخص بود که از غذا خوشش اومده
هانا : خوشمزه هست نه ؟
جونگ کوک با ذوق سر تکون داد که هانا خندید
جونگ کوک : وای این عالیه
جونگ کوک سریع ظرفش رو تموم کرد و گفت
جونگ کوک : هنوز هم از این غذای خوشمزه دارید ؟
هانا : آره الان برات میریزم
…..
هانا و پدرش با تعجب به جونگ کوکی زل زده بودند که در حال خوردن چهارمین ظرفش بود جونگ کوک غذاش رو تموم کرد که پدر هانا پرسید
پدر هانا : هنوز هم می خوای
جونگ کوک : نه ممنون…وای این غذا عالیه خیلی خوشم اومد ازش
پدر هانا آروم زیر لب گفت
پدر هانا : مشخصه…وگرنه چهارتا ظرف نمیخوردی
بعد از جمع کردن ظرف ها هانا رفت تا ظرف ها رو بشوره
جونگ کوک : میشه منم کمکت کنم ؟
هانا : مگه از این کار ها هم بلدی ؟!
جونگ کوک : آره فکر کنم از پس این یکی بربیام
هانا خنده ای کرد و گفت
هانا : خیلی مشتاقم ببینم میتونی بدون شکستن ظرفی این کار رو بکنی
جونگ کوک : باشه پس وایسا و ببین که چقدر قشنگ ظرف ها رو میشورم
جونگ کوک و هانا درحال ظرف شستن بودن که یهو جونگ کوک یکی از دستای هانا رو به تور نامحسوسی توی دستش گرفت
هانا : داری چیکار می کنی ؟!
جونگ کوک : میخوام یکم دستای عشقم رو بگیرم
هانا خنده ای کرد
جونگ کوک : وقتی میخندی خوشگلتر میشی
هانا و جونگ کوک به چشمای همدیگه خیره شده بودند که با صدای کسی این تماس چشمی از بین رفت
پدر هانا : خب من وقتی میخندم چجوری میشم ؟
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۵۶.۹k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.