³✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_چرا هرشب میای به خوابم سنجاقک؟از کجا میدونی کی میخوابم؟
+من به خوابت نمیام!این تویی که انتخاب میکنی منو ببینی!این تویی که انتخاب میکنی باهات حرف بزنم.
_چطوری اینجور به دلم نشستی؟
+اینم انتخاب تو بود. تو تشنه عشق بودی.من بهت عشق دادم و تو انتخاب کردی که باورم کنی!
تهیونگ:سلام مامان
مینهو(مادر تهیونگ):سلام
تهیونگ:دایون کجاست؟
مینهو:با اون پسر تخسه رفته بیرون
تهیونگ:الان؟
مینهو:من چمیدونم تهیونگ اگه نگرانشی زنگ بزن
تهیونگ:چیزی شده مامان؟چرا از دستم عصبانیی؟
مینهو:هیچکدومتون بدرد لای جرزم نمیخورید!گمشو از جلو چشمم
تهیونگ:آه مامان کاش فقط برای یک روز دوسم داشتی کاش برای یک روزم که شده برات اضافی نباشم
مینهو:تهیونگ حوصله تو و غرغراتو دیگه ندارم یا برو بخواب یا جلو چشمم نباش
تهیونگ:میرم دنبال دایون
مینهو:مرده شور جفتتونو ببرن
تهیونگ:ممنونم
*
_دخترک لای دستای یکی از تنها کسایی باهاش راحت بود مثل ابر بهار اشک میریخت و این قلب تهیونگ بود که آتیش میگرفت!چیشده بود که خواهرش بهترین دوستش و تنها دختری که عاشقش بود اینطور داشت تو بغل پسر عمه کله شقش اشک میریخت؟
تهیونگ:دایون چیشده
دایون:من ....میدونی اوپا...هیچی
جونگکوک:یه مشکلی پیش اومده بود هیونگ میتونیم صحبت کنیم؟
تهیونگ:اول باید با خودش حرف بزنم
جونگکوک:من میرم شما راحت باشین
تهیونگ:دورتر وایسا کار ت دارم
جونگکوک:باشه هیونگ
تهیونگ:چیشده دایون؟مشکل چیه؟
دایون:اوپا مشکلی نیست...فقط دلم گرفته بود
تهیونگ:دروغگو نبودی
دایون:اوما گفت اگه امسال پزشکی قبول نشم دیگه نمیذاره با جونگکوک حرف بزنم من سرکار میرم و کارهای خونه ئم به عهده منه از نظرتو ممکنه یه همچین آدمی رو برای دانشگاه قبول کنن؟
تهیونگ:خیلی کوک رو دوست داری؟
دایون:ما سه ساله باهمیم...دوسش دارم
تهیونگ:من درستش میکنم بچه...دیگه گریه نکن
بشین اینجا من باید با کوک حرف بزنم
دایون:من سردمه میتونم برگردم خونه؟
جونگکوک:بگیر*سوئیچ رو پرت میکنه*بشین تو ماشین بخاری هم بزن
دایون:شعور نداری که!*میشینه تو ماشین
تهیونگ:توضیح بده کوک
جونگکوک:اوه...توپت پره هیونگ نه؟
تهیونگ:چه جورم
جونگکوک:نگرانته...نگران تو خودش و رابطه ش با منه
گریه میکرد و میگفت تهیونگ حالش بده و افسرده س
ازم خواست همه چیزو درست کنم ولی...بنظر تو میتونم؟
تهیونگ:من طوریم نیست بیخود نگرانه در مورد تو هم درستش میکنم
جونگکوک:میشه بپرسم چطوری تهیونگ؟چجوری درستش میکنی؟هیچ حواست هست این چند وقت هرچی میگم از سر باز میکنی؟درستش میکنم درستش میکنم تو سوپر منی مگه میخوای همه چیزو درست کنی تو خودت خوب باش بقیه چیزا پیشکش چقدر این دختر بیاد گریه کنه که داداشم داره از دست میره ۲۸ سالته کیم تهیونگ ولی نه به آرزوهات رسیدی نه با کسی تو رابطه ای نه حتی شغل خوبی داری
تهیونگ:هوی مگه خودت چکاره ای؟به تو ربطی نداره چی باعث شده فکر کنی بیشتر از خودم درکم میکنی؟
جونگکوک:من برادرتم احمق*محکم میزنه به شونه تهیونگ*برادرت!یادت رفته؟میخوای از خودت برونیم تا تنها تر بشی؟نمیتونی کیم تهیونگ!من ولت نمیکنم تا توی غم غرق بشی بسه!چرا؟آخه چرا با خودت اینجوری میکنی؟این اون پسریه که توی دانشگاه همه براش میمردن؟دنده هات زده بیرون تهیونگ!اصلا غذا میخوری؟چقد دیگه میخوای با کارات منو دایونو عذاب بدی؟قسم میخورم تهیونگ.قسم میخورم اگه یه بار دیگه دایون بخاطرت گریه کنه میبرمت بیمارستان میگم ببندنت به تخت بهت غذا بدن نه میخوابی نه غذا میخوری چند وقته نقاشی نکشیدی؟
تهیونگ:چرا باید بکشم؟وقتی هیچ ثمری نداره
جونگکوک:چون نقاشی راه نفس کشیدنته چون نقاشی تنها چیزیه که خوشحالت میکنه چون منه لعنتی نگرانتم چون خواهرت نگرانته
تهیونگ:من...ممنونم هیونگ!سعی میکنم بهتر بشم!ممنونم که به فکرمی من میرم خونه تا هروقت دوست داشتین بچرخین مامان با من!از دایونم عذرخواهی کن
جونگکوک:بغلش میکنه*هیونگ انقد به خودت سخت نگیر مادرت ازت انتظار بیجا داره میدونم!ولی ما هستیم ما دوست داریم!
بچه ها اولین باره فیک طولانی مینویسم امیدوارم بتونم خوب پیش ببرمش و امیدوارم به دلتون بشینه!
+من به خوابت نمیام!این تویی که انتخاب میکنی منو ببینی!این تویی که انتخاب میکنی باهات حرف بزنم.
_چطوری اینجور به دلم نشستی؟
+اینم انتخاب تو بود. تو تشنه عشق بودی.من بهت عشق دادم و تو انتخاب کردی که باورم کنی!
تهیونگ:سلام مامان
مینهو(مادر تهیونگ):سلام
تهیونگ:دایون کجاست؟
مینهو:با اون پسر تخسه رفته بیرون
تهیونگ:الان؟
مینهو:من چمیدونم تهیونگ اگه نگرانشی زنگ بزن
تهیونگ:چیزی شده مامان؟چرا از دستم عصبانیی؟
مینهو:هیچکدومتون بدرد لای جرزم نمیخورید!گمشو از جلو چشمم
تهیونگ:آه مامان کاش فقط برای یک روز دوسم داشتی کاش برای یک روزم که شده برات اضافی نباشم
مینهو:تهیونگ حوصله تو و غرغراتو دیگه ندارم یا برو بخواب یا جلو چشمم نباش
تهیونگ:میرم دنبال دایون
مینهو:مرده شور جفتتونو ببرن
تهیونگ:ممنونم
*
_دخترک لای دستای یکی از تنها کسایی باهاش راحت بود مثل ابر بهار اشک میریخت و این قلب تهیونگ بود که آتیش میگرفت!چیشده بود که خواهرش بهترین دوستش و تنها دختری که عاشقش بود اینطور داشت تو بغل پسر عمه کله شقش اشک میریخت؟
تهیونگ:دایون چیشده
دایون:من ....میدونی اوپا...هیچی
جونگکوک:یه مشکلی پیش اومده بود هیونگ میتونیم صحبت کنیم؟
تهیونگ:اول باید با خودش حرف بزنم
جونگکوک:من میرم شما راحت باشین
تهیونگ:دورتر وایسا کار ت دارم
جونگکوک:باشه هیونگ
تهیونگ:چیشده دایون؟مشکل چیه؟
دایون:اوپا مشکلی نیست...فقط دلم گرفته بود
تهیونگ:دروغگو نبودی
دایون:اوما گفت اگه امسال پزشکی قبول نشم دیگه نمیذاره با جونگکوک حرف بزنم من سرکار میرم و کارهای خونه ئم به عهده منه از نظرتو ممکنه یه همچین آدمی رو برای دانشگاه قبول کنن؟
تهیونگ:خیلی کوک رو دوست داری؟
دایون:ما سه ساله باهمیم...دوسش دارم
تهیونگ:من درستش میکنم بچه...دیگه گریه نکن
بشین اینجا من باید با کوک حرف بزنم
دایون:من سردمه میتونم برگردم خونه؟
جونگکوک:بگیر*سوئیچ رو پرت میکنه*بشین تو ماشین بخاری هم بزن
دایون:شعور نداری که!*میشینه تو ماشین
تهیونگ:توضیح بده کوک
جونگکوک:اوه...توپت پره هیونگ نه؟
تهیونگ:چه جورم
جونگکوک:نگرانته...نگران تو خودش و رابطه ش با منه
گریه میکرد و میگفت تهیونگ حالش بده و افسرده س
ازم خواست همه چیزو درست کنم ولی...بنظر تو میتونم؟
تهیونگ:من طوریم نیست بیخود نگرانه در مورد تو هم درستش میکنم
جونگکوک:میشه بپرسم چطوری تهیونگ؟چجوری درستش میکنی؟هیچ حواست هست این چند وقت هرچی میگم از سر باز میکنی؟درستش میکنم درستش میکنم تو سوپر منی مگه میخوای همه چیزو درست کنی تو خودت خوب باش بقیه چیزا پیشکش چقدر این دختر بیاد گریه کنه که داداشم داره از دست میره ۲۸ سالته کیم تهیونگ ولی نه به آرزوهات رسیدی نه با کسی تو رابطه ای نه حتی شغل خوبی داری
تهیونگ:هوی مگه خودت چکاره ای؟به تو ربطی نداره چی باعث شده فکر کنی بیشتر از خودم درکم میکنی؟
جونگکوک:من برادرتم احمق*محکم میزنه به شونه تهیونگ*برادرت!یادت رفته؟میخوای از خودت برونیم تا تنها تر بشی؟نمیتونی کیم تهیونگ!من ولت نمیکنم تا توی غم غرق بشی بسه!چرا؟آخه چرا با خودت اینجوری میکنی؟این اون پسریه که توی دانشگاه همه براش میمردن؟دنده هات زده بیرون تهیونگ!اصلا غذا میخوری؟چقد دیگه میخوای با کارات منو دایونو عذاب بدی؟قسم میخورم تهیونگ.قسم میخورم اگه یه بار دیگه دایون بخاطرت گریه کنه میبرمت بیمارستان میگم ببندنت به تخت بهت غذا بدن نه میخوابی نه غذا میخوری چند وقته نقاشی نکشیدی؟
تهیونگ:چرا باید بکشم؟وقتی هیچ ثمری نداره
جونگکوک:چون نقاشی راه نفس کشیدنته چون نقاشی تنها چیزیه که خوشحالت میکنه چون منه لعنتی نگرانتم چون خواهرت نگرانته
تهیونگ:من...ممنونم هیونگ!سعی میکنم بهتر بشم!ممنونم که به فکرمی من میرم خونه تا هروقت دوست داشتین بچرخین مامان با من!از دایونم عذرخواهی کن
جونگکوک:بغلش میکنه*هیونگ انقد به خودت سخت نگیر مادرت ازت انتظار بیجا داره میدونم!ولی ما هستیم ما دوست داریم!
بچه ها اولین باره فیک طولانی مینویسم امیدوارم بتونم خوب پیش ببرمش و امیدوارم به دلتون بشینه!
۳.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.