فیک:"لوسیفر"۹
《سه سال بعد》:
تغریبا سه سال از اومدن لوسیفر روی زمین و تبدیل شدنش به جونگکوک میگذشت
جونگ کوک همیشهی خدا تو بار مشغول دختر بازی بود و کارشم خیلی خوب پیش میرفت
دیگه همه میشناختنش
اسمش همه جا پیچیده بوده !
میگفتن :
مردیه که با چشماش آدمو هیپنوتیزم میکنه
مشخص نیست بخاطر جذابیت کور کنندشه که مستش میشی...
یا واقعا جادوگره !
مردم بهش یه لقب جدید داده بودن...
جادوگر ذهن..!
آقای جئون جونگ کوک دیگه خونهی...
متاسفم !
اون دیگه کاخ خودشو داشت
یه کاخ سه طبقهی سفید رنگ که سر و تهشو نمیتونستی پیدا کنی
خود جونگ کوک هم اون اولا توش گم میشد !
بگذریم...
من قادر به وصف وسعتش نیستم !
دم در کاخ دوتا شیر سنگی سفید بود که خیلی با اونجا میخوند و جلا میداد
درش ترکیبی از میله های مشکی و طلایی بود که با پنجره های طلایی کاخ هم خونی داشت
(البته از دم در حیاط هم به زور معلوم بود چه برسه به در و دیوار کاخ!)
بادیگارد ها با لباس های ست دور تا دور و جای جای درون کاخ رو پوشش میدادن
با اینکه کسی جرعت حمله به اونجا نداشت !
جونگ کوک هم یه شرکت تبیغاتی رو برای لاپوشونی اداره میکرد و در اصل پول کلانی که بدست میاورد و ازش این کاخو ساخته بود... بهتره که من ساکت بمونم !
خودتون میدونید از کجا میومد !
بله دیگه...اینطوریه !
ینفر از ناکجا آباد پیداش میشه و تو سه سال پول سه قرن مارو درمیاره...و ازین باید سوخت که اون ینفر خود شیاطانه و بخاطر خوردن حق منو تو قرار نیست تنبیه شه !
آقای جئون با لباس خواب قهوهایه برندش روی مبل نشست و یه لیوان شراب گیلاس برای خودش ریخت
نگاهی به شراب تو لیوان انداخت و لبخندی زد
و برای پیروزیش سر کشید
داشت از شب قشنگش لذت میبردکه یهو تلفن زنگ خورد:
_چه خبر شده جین؟
+باید ببینمت
_بیخیال تازه از LA برگشتیم !
(همون لس آنجسه LA)
+توکه تنبل نبودی...
_اکی اکی...ایندفعه کیو باید آدم کنیم؟
+ لی ا.ت..!
.
.
.
계속
تغریبا سه سال از اومدن لوسیفر روی زمین و تبدیل شدنش به جونگکوک میگذشت
جونگ کوک همیشهی خدا تو بار مشغول دختر بازی بود و کارشم خیلی خوب پیش میرفت
دیگه همه میشناختنش
اسمش همه جا پیچیده بوده !
میگفتن :
مردیه که با چشماش آدمو هیپنوتیزم میکنه
مشخص نیست بخاطر جذابیت کور کنندشه که مستش میشی...
یا واقعا جادوگره !
مردم بهش یه لقب جدید داده بودن...
جادوگر ذهن..!
آقای جئون جونگ کوک دیگه خونهی...
متاسفم !
اون دیگه کاخ خودشو داشت
یه کاخ سه طبقهی سفید رنگ که سر و تهشو نمیتونستی پیدا کنی
خود جونگ کوک هم اون اولا توش گم میشد !
بگذریم...
من قادر به وصف وسعتش نیستم !
دم در کاخ دوتا شیر سنگی سفید بود که خیلی با اونجا میخوند و جلا میداد
درش ترکیبی از میله های مشکی و طلایی بود که با پنجره های طلایی کاخ هم خونی داشت
(البته از دم در حیاط هم به زور معلوم بود چه برسه به در و دیوار کاخ!)
بادیگارد ها با لباس های ست دور تا دور و جای جای درون کاخ رو پوشش میدادن
با اینکه کسی جرعت حمله به اونجا نداشت !
جونگ کوک هم یه شرکت تبیغاتی رو برای لاپوشونی اداره میکرد و در اصل پول کلانی که بدست میاورد و ازش این کاخو ساخته بود... بهتره که من ساکت بمونم !
خودتون میدونید از کجا میومد !
بله دیگه...اینطوریه !
ینفر از ناکجا آباد پیداش میشه و تو سه سال پول سه قرن مارو درمیاره...و ازین باید سوخت که اون ینفر خود شیاطانه و بخاطر خوردن حق منو تو قرار نیست تنبیه شه !
آقای جئون با لباس خواب قهوهایه برندش روی مبل نشست و یه لیوان شراب گیلاس برای خودش ریخت
نگاهی به شراب تو لیوان انداخت و لبخندی زد
و برای پیروزیش سر کشید
داشت از شب قشنگش لذت میبردکه یهو تلفن زنگ خورد:
_چه خبر شده جین؟
+باید ببینمت
_بیخیال تازه از LA برگشتیم !
(همون لس آنجسه LA)
+توکه تنبل نبودی...
_اکی اکی...ایندفعه کیو باید آدم کنیم؟
+ لی ا.ت..!
.
.
.
계속
۵۰.۴k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.