فیک کوک ( اعتماد)پارت۵۵
از زبان ا/ت
با ترس بهش خیره شدم از شدت گریه نفسم کم کم داشت از بین میرفت
دوباره داد زد و گفت : خانم کیم جواب ندادی
توی نزدیک ترین نقطه بهم بود آروم گفتم : چی..چیکار..میکنی ؟
با پوزخند گفت : مگه نگفتی کاری باهاش نکردی پس از چی میترسی نکنه میترسی بفهمم چه بلایی سرت آورده ؟ هوم ؟
با این حرفش انگار یه سطل آب یخ ریختن روم..همین... یعنی اینقدر منو آدم کثیفی میدید
میخواست بهم دست بزنه واقعاً...حتی تصورشم برام سخت بود همونطور که دستش رو پهلوم بود با تنگی نفسی که اومد سراغم تیشرتش رو تو مشتم گرفتم و سعی در نفس کشیدن داشتم اما بیشتر مرگ رو ترجیح میدادم با این حال هنوزم گریه میکردم نشست کنارم و سرم رو تکیه داد به سینش و اسمم رو صدا زد اما من چشمام بسته بودن و فقط اسم خودم رو آخرین لحظه شنیدم....( جونگ کوک با ا/ت کاری نکرد یعنی میخواست بکنه ولی دیگه ا/تدحالش بد شد )
( چند ساعت بعد )
از زبان ا/ت
به راحتی نفس میکشیدم میترسیدم چشمام رو باز کنم و بازم با اون تصویر ها روبه رو بشم آروم چشمام رو باز کردم که سقف سفیدی جلو چشمام ظاهر شد یه چیزی روی دهنم بود
چشمام رو دادم سمت پایین که اکسیژن روی دهنم رو دیدم سِرُم تو دستم و اون اکسیژن نشان گره این بود که تو بیمارستانم...با یاد آوری که چه اتفاقی افتاد از گوشه چشمم اشکی لیز خورد...
از زبان جونگ کوک
روی صندلی کناره اتاقش نشسته بودم جانگ شین هم فقط از من انتقاد میکرد البته حقم داشتم
سرم رو بالا آوردم و گفتم : بسه دیگه جانگ شین
اعصبی گفت : تو با دختره چیکار کردی ؟ ها ؟ بجای اینکه دلداریش بدی دوباره میخواستی همون بلا رو تکرار کنی هوفففف خدا دارم دیوونه میشم
با اومدن پرستار رفتم سمتش و وضعیت ا/ت رو پرسیدم که گفت به هوش اومده
جانگ شین گفت : میتونم ببینمش
از زبان ا/ت
روبه پنجره دراز کشیده بودم و به آسمون و درختا نگاه میکردم که دره اتاق باز شد آروم چرخیدم که جانگ شین رو دیدم سره جام صاف دراز کشیدم اکسیژن رو آوردم پایین
جانگ شین روی صندلی کناره تختم نشست با لبخندی که همیشه روی لباشه گفت : خوبی ؟
با تعجب گفتم : تو از کجا فهمیدی
خندید و گفت : نمیدونستی ما همه جا کلاغ داریم منو تهیونگ از طریق اون کلاغا فهمیدیم
گفتم : آها
برعکس همیشه حوصله کِش دادن بحث رو نداشتم جانگ شین گفت : ا/ت جونگ کوک خیلی ناراحت و پشیمونه
از پنجره به بیرون خیره شدم و گفتم : شما هم میدونید؟
با ترس بهش خیره شدم از شدت گریه نفسم کم کم داشت از بین میرفت
دوباره داد زد و گفت : خانم کیم جواب ندادی
توی نزدیک ترین نقطه بهم بود آروم گفتم : چی..چیکار..میکنی ؟
با پوزخند گفت : مگه نگفتی کاری باهاش نکردی پس از چی میترسی نکنه میترسی بفهمم چه بلایی سرت آورده ؟ هوم ؟
با این حرفش انگار یه سطل آب یخ ریختن روم..همین... یعنی اینقدر منو آدم کثیفی میدید
میخواست بهم دست بزنه واقعاً...حتی تصورشم برام سخت بود همونطور که دستش رو پهلوم بود با تنگی نفسی که اومد سراغم تیشرتش رو تو مشتم گرفتم و سعی در نفس کشیدن داشتم اما بیشتر مرگ رو ترجیح میدادم با این حال هنوزم گریه میکردم نشست کنارم و سرم رو تکیه داد به سینش و اسمم رو صدا زد اما من چشمام بسته بودن و فقط اسم خودم رو آخرین لحظه شنیدم....( جونگ کوک با ا/ت کاری نکرد یعنی میخواست بکنه ولی دیگه ا/تدحالش بد شد )
( چند ساعت بعد )
از زبان ا/ت
به راحتی نفس میکشیدم میترسیدم چشمام رو باز کنم و بازم با اون تصویر ها روبه رو بشم آروم چشمام رو باز کردم که سقف سفیدی جلو چشمام ظاهر شد یه چیزی روی دهنم بود
چشمام رو دادم سمت پایین که اکسیژن روی دهنم رو دیدم سِرُم تو دستم و اون اکسیژن نشان گره این بود که تو بیمارستانم...با یاد آوری که چه اتفاقی افتاد از گوشه چشمم اشکی لیز خورد...
از زبان جونگ کوک
روی صندلی کناره اتاقش نشسته بودم جانگ شین هم فقط از من انتقاد میکرد البته حقم داشتم
سرم رو بالا آوردم و گفتم : بسه دیگه جانگ شین
اعصبی گفت : تو با دختره چیکار کردی ؟ ها ؟ بجای اینکه دلداریش بدی دوباره میخواستی همون بلا رو تکرار کنی هوفففف خدا دارم دیوونه میشم
با اومدن پرستار رفتم سمتش و وضعیت ا/ت رو پرسیدم که گفت به هوش اومده
جانگ شین گفت : میتونم ببینمش
از زبان ا/ت
روبه پنجره دراز کشیده بودم و به آسمون و درختا نگاه میکردم که دره اتاق باز شد آروم چرخیدم که جانگ شین رو دیدم سره جام صاف دراز کشیدم اکسیژن رو آوردم پایین
جانگ شین روی صندلی کناره تختم نشست با لبخندی که همیشه روی لباشه گفت : خوبی ؟
با تعجب گفتم : تو از کجا فهمیدی
خندید و گفت : نمیدونستی ما همه جا کلاغ داریم منو تهیونگ از طریق اون کلاغا فهمیدیم
گفتم : آها
برعکس همیشه حوصله کِش دادن بحث رو نداشتم جانگ شین گفت : ا/ت جونگ کوک خیلی ناراحت و پشیمونه
از پنجره به بیرون خیره شدم و گفتم : شما هم میدونید؟
۲۰۹.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.