DOCTORS OF GONGILL🥼part 85
جی هیون در جواب داد زد: پس بهتره زود برگردی واگر نه میرم یه مرد دیگه رو تور میکنم.
--
فردای ان روز، جی هیون در حال گوش کردن به حرف های دکتر پارک بود که صدای اعالن
موبایلش را شنید. موبایلش را از جیب روپوشش در اورد و با دیدن پیام، نزدیک بود از
خوشحالی بال دراورد.
پیشی: زنده رسیدم.
روز ها و هفته ها و ماه ها گذشت اما خبری از یونگی نشد. فصل ها و مناسبت ها پشت سر هم
رد میشدند و به جز همان پیام، چیز دیگری نبود. یک بار دکتر های اعظام شده به جز یونگی
برگشتند و تعداد دیگری فرستاده شدند. وقتی جی هیون از دکتر هایی که برگشته بودند درباره
ی یونگی پرسید، یکیشان جعبه ی قرمز رنگ کوچکی را به دستش داد و با لبخند گفت: اون
حالش خوبه. ازم خواست اینو بهت بدم.
جی هیون وقتی به خانه رسید، جعبه را از کیفش در اورد و بازش کرد. یک حلقه ی نقره ای
رنگ ظریف با طرح دو قلب، یکی کوچک و ان یکی کمی بزرگتر، داخل جعبه بود. جی هیون
با دیدن حلقه احساس کرد چیزی به گلویش چنگ میزند. ان حلقه حقیقتا زیبا بود. خیلی زیبا.
شب کریسمس، جی هیون داخل خانه مانده بود و برای خواب اماده میشد. در حالی که مسواک
میزد، موبایلش را برداشت و مشغول پیام دادن به یونگی شد.
امشب کریسمسه. دارم مسواک میزنم و میخوام بخوابم. حوصله ی بیرون رفتن ندارم. دلم
برات تنگ شده. سال نو شده و هنوز نیومدی. حاال که اینطور شد فردا میرم با یه مرد 081
سانتی متری قرار میزارم.
جی هیون با عصبانیت موبایلش را روی میز سر داد. دوباره موبایل را برداشت و به پیام های
بیشماری که به شماره ی یونگی داده بود، نگاه کرد. همه بدون جواب بودند و حتی دیده نشده
بودند.
جی هیون اهی کشید و موبایلش را خاموش کرد.
--
بعد از این که یونگی توانست به سختی از دست بیمار ها و پرستار ها فرار کند، از درمانگاه
بیرون امد و موبایلش را در اورد و باال گرفت. هیچ خبری از انتن نبود. حتی نمیتوانست یک
تلفن ساده بزند.
+ دکتر مین! یه مشکل داریم.
یونگی به پرستار نگاه کرد و موبایلش را داخل جیبش گذاشت.
+ دارم میام.
یونگی به داخل ساختمان دوید و متوجه فاجعه ی در حال رخ دیگری شد.
+ چیشده؟!
یونگی به سمت زن جوانی که روی زمین افتاده بود و جیغ میزد دوید و روی زانو هایش
نشست.
یکی گفت: نمیزاره بهش بی حسی بزنیم. اما باید مچ پاشو جا بندازیم.
یونگی بازو های زن اوکراینی را که صورتش خاکی بود و به زبان خودش حرف میزد، گرفت
و شمرده شمرده گفت: بزارید-درمانتون-کنیم.
مثل این که زن متوجه حرف یونگی شد چون عکسی از جیبش در اورد و جلوی یونگی گرفت.
یونگی عکس را گرفت و نگاه کرد. عکس سیاه و سفید سونوگرافی بود....
--
فردای ان روز، جی هیون در حال گوش کردن به حرف های دکتر پارک بود که صدای اعالن
موبایلش را شنید. موبایلش را از جیب روپوشش در اورد و با دیدن پیام، نزدیک بود از
خوشحالی بال دراورد.
پیشی: زنده رسیدم.
روز ها و هفته ها و ماه ها گذشت اما خبری از یونگی نشد. فصل ها و مناسبت ها پشت سر هم
رد میشدند و به جز همان پیام، چیز دیگری نبود. یک بار دکتر های اعظام شده به جز یونگی
برگشتند و تعداد دیگری فرستاده شدند. وقتی جی هیون از دکتر هایی که برگشته بودند درباره
ی یونگی پرسید، یکیشان جعبه ی قرمز رنگ کوچکی را به دستش داد و با لبخند گفت: اون
حالش خوبه. ازم خواست اینو بهت بدم.
جی هیون وقتی به خانه رسید، جعبه را از کیفش در اورد و بازش کرد. یک حلقه ی نقره ای
رنگ ظریف با طرح دو قلب، یکی کوچک و ان یکی کمی بزرگتر، داخل جعبه بود. جی هیون
با دیدن حلقه احساس کرد چیزی به گلویش چنگ میزند. ان حلقه حقیقتا زیبا بود. خیلی زیبا.
شب کریسمس، جی هیون داخل خانه مانده بود و برای خواب اماده میشد. در حالی که مسواک
میزد، موبایلش را برداشت و مشغول پیام دادن به یونگی شد.
امشب کریسمسه. دارم مسواک میزنم و میخوام بخوابم. حوصله ی بیرون رفتن ندارم. دلم
برات تنگ شده. سال نو شده و هنوز نیومدی. حاال که اینطور شد فردا میرم با یه مرد 081
سانتی متری قرار میزارم.
جی هیون با عصبانیت موبایلش را روی میز سر داد. دوباره موبایل را برداشت و به پیام های
بیشماری که به شماره ی یونگی داده بود، نگاه کرد. همه بدون جواب بودند و حتی دیده نشده
بودند.
جی هیون اهی کشید و موبایلش را خاموش کرد.
--
بعد از این که یونگی توانست به سختی از دست بیمار ها و پرستار ها فرار کند، از درمانگاه
بیرون امد و موبایلش را در اورد و باال گرفت. هیچ خبری از انتن نبود. حتی نمیتوانست یک
تلفن ساده بزند.
+ دکتر مین! یه مشکل داریم.
یونگی به پرستار نگاه کرد و موبایلش را داخل جیبش گذاشت.
+ دارم میام.
یونگی به داخل ساختمان دوید و متوجه فاجعه ی در حال رخ دیگری شد.
+ چیشده؟!
یونگی به سمت زن جوانی که روی زمین افتاده بود و جیغ میزد دوید و روی زانو هایش
نشست.
یکی گفت: نمیزاره بهش بی حسی بزنیم. اما باید مچ پاشو جا بندازیم.
یونگی بازو های زن اوکراینی را که صورتش خاکی بود و به زبان خودش حرف میزد، گرفت
و شمرده شمرده گفت: بزارید-درمانتون-کنیم.
مثل این که زن متوجه حرف یونگی شد چون عکسی از جیبش در اورد و جلوی یونگی گرفت.
یونگی عکس را گرفت و نگاه کرد. عکس سیاه و سفید سونوگرافی بود....
۲۸.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.