جادوگرسیاه و عشق❤️🖤پارت ۱۸
هیرا
کوک داشت منو باخودش میکشید
منم مقامت میکردم که کوک یه دفه منو انداخت روی شونه هاش منم با مشت هام به پشتش میزدم که
ولم کون ولی هیچ تعسیر ی نداشت منو گذاشت روی
صندلی خودشم
جلوم نشست هیرا خوبی حالت خوبه؟
هیرا:ببینم به تو چه که خوبم یا نه هان ؟پسر عوضی
کوک:چرا صبحونه نخوردی چرا فرار کردی هان؟
هیرا:ببینم نکون باورت شود من دوست دخترتم اره
اگه اینجوری باید بگم نه چون هیچ علاقی به تو ندارم
الان دیگه دست از سرم برادر
کوک:پس چرا دیشب با من بودی هان؟
وقتی منو نمیخای ؟
هیرا:چون من دیشب مست بودم دست خودم نبود هرکی به جای توبود شاید
کوک نداشت حرف شو ادامه بده گفت خفه شو
فقط داهن تو بدند از
اعصبانت داشت میترکید ولی چیزی نگفتش
دستشو محکم روی میز زد بعد رفت
بعد از رفتن کوک جیمین اومد نشست
جیمین:هیرا خوبی اون که اذیتت نمیکون اگه اذیتت میکون به من بگو خودم احسابشو میرسم
هیرا:نه اینجوری نیست
جیمین:ببینم واعقان که دوس دخترش نشودی هان؟
هیرا:معلوم که نه اون پسر خیلی رومخه
الان این رو ولش کون جیمین من میخام از اینجا برم
جیمین چرا کجا میری؟
هیرا :کاری که نباید میکردمو کردم دیگه نمیتونم این جا بمونم
باید برم دوروز دیگه برای همیشه از اینجا میرم
جیمین :منم باهت میام
هیرا:نه لازم نکرد خونه ی تو اینجاست چرا باید با من بیای؟
جیمین دست هیرا توی دستش گرفت و گفت
جیمین:چون من دوست دارم از همین روز اول از اون
وقت که یه گرگ بودم دوست دارم
کوک داشت منو باخودش میکشید
منم مقامت میکردم که کوک یه دفه منو انداخت روی شونه هاش منم با مشت هام به پشتش میزدم که
ولم کون ولی هیچ تعسیر ی نداشت منو گذاشت روی
صندلی خودشم
جلوم نشست هیرا خوبی حالت خوبه؟
هیرا:ببینم به تو چه که خوبم یا نه هان ؟پسر عوضی
کوک:چرا صبحونه نخوردی چرا فرار کردی هان؟
هیرا:ببینم نکون باورت شود من دوست دخترتم اره
اگه اینجوری باید بگم نه چون هیچ علاقی به تو ندارم
الان دیگه دست از سرم برادر
کوک:پس چرا دیشب با من بودی هان؟
وقتی منو نمیخای ؟
هیرا:چون من دیشب مست بودم دست خودم نبود هرکی به جای توبود شاید
کوک نداشت حرف شو ادامه بده گفت خفه شو
فقط داهن تو بدند از
اعصبانت داشت میترکید ولی چیزی نگفتش
دستشو محکم روی میز زد بعد رفت
بعد از رفتن کوک جیمین اومد نشست
جیمین:هیرا خوبی اون که اذیتت نمیکون اگه اذیتت میکون به من بگو خودم احسابشو میرسم
هیرا:نه اینجوری نیست
جیمین:ببینم واعقان که دوس دخترش نشودی هان؟
هیرا:معلوم که نه اون پسر خیلی رومخه
الان این رو ولش کون جیمین من میخام از اینجا برم
جیمین چرا کجا میری؟
هیرا :کاری که نباید میکردمو کردم دیگه نمیتونم این جا بمونم
باید برم دوروز دیگه برای همیشه از اینجا میرم
جیمین :منم باهت میام
هیرا:نه لازم نکرد خونه ی تو اینجاست چرا باید با من بیای؟
جیمین دست هیرا توی دستش گرفت و گفت
جیمین:چون من دوست دارم از همین روز اول از اون
وقت که یه گرگ بودم دوست دارم
۹.۱k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.