فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:7
........................................................
ژاپن عمارت لیسا/
توی اتاقش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت حوصله اش سررفته بود تو افکار خودش بود ک زنگ عمارت به صدا درومد
لیسا: این جنی هم دست وردار نیستاا!
رو آیفون رفت ولی بادیدن بادیگارد جنی جاخورد و سریع درو واکرد و کوک وارد عمارت شد..
کوک: عا سلام ببخشید جنی خانم منو فرستادن گفتن چندتا برگه هست براشون ببرم!
لیسا: عاها.. خب کجان من برم بیارمش؟!
کوک: نه شما فقط اتاقشون رو بهم نشون بدید کافیه..
لیسا: ک اینطور خب ازاین طرف..
لیسا ویو: مطمئنم یه چیزی اینجا درست نیست! جنی ب منم اجازه نمیده برم اتاقش الان این مرتیکه جذاب اومده میخاد برع واسش برگه ببره!
کوک ویو: تنها چیزی ک بدست آوردم فقط این برگه بود ن این زیادی بدرد نمیخوره باید یچیز قوی تر گیرم بیاد واسه همین بعد کلی فک کردن رفتم ب عمارت جنی یه دختر درو واسم باز کرد ولی واقعا جذاب بود .. خاک تو سرم الانم دست از هیز بازی برنمیدارم بعد حرف زدن منو راهنمایی اتاقه کرد امیدوارم کند نزده باشم!
کوک: خب شما بفرمایید بیرون .. من ورش میدارم و میرم
لیسا: ها خوبه فقط سریع!
کوک: باشه*لبخند*
.............................................................
جنی ویو: توی ماشین نشسته بودم و منتظر دایون بودم ک مشخصات این یارو رو واسم بفرسته.. ولی انگار میخواد بمیره دایون خانم! فقط۳دقیقه مونده !
۲دقیقه! .. بعد ۱ثانیه صدای گوشیش بلند شد فهمید که دایون کارشو انجام داده ..
بدون معطلی گوشیش رو واکرد و وارد پیام شد ...
(مشخصات:
نام: جئون جونگ کوک
سن: ۲۷
برادر:0
خواهر:0
شغل:دستیار رئیس شرکتblack tiger
جنی: لعنتی .. ن نمیشه . کیم عوضی*عربده*
مطمئنم همینجوری دست نمیکشه الانم داره ی کاری انجام میده!
.............................................................
کوک: خودشه پیداش کردم با این میتونم کل کمپانی رو مال خودمون کنم و خانوم رو زمین بزنیم این ی انتقام عالی میشه!
سریع برگه رو دستم گرفتم و میخواستم برم بیرون همین ک برگشتم با اون دختره مواجه شدم ! ک تفنگ دستش بود و دقیق روبه من نشون گرفته بود و شروع کرد به حرف زدن
لیسا: جایی تشریف می بردی آقای جذاب؟!*پوزخند*
کوک: خانوم داری چیکار میکنی؟!
لیسا: آه میشه بس کنی! میدونم کی هستی! از تظاهر کردن خسته نشدی؟! زودباش روی واقعیتو نشون بده*پوزخند*
کوک: او مانوبان .. زیادی پرحرفی!*پوزخند*
لیسا: بلاخره .. خب اون چیه دستت میخوای با خودت ببریش،؟!
کوک: شاید !
لیسا: ۳..۲..۱ بوم !
همین که بوم از لبش خارج شد جنی با پوزخند وارد اتاق شد ..
جنی: اوو بادیگارد عزیزم چخبر!
کوک: تو از کجا پیدات شد؟!*عصبی*
جنی: او ب لطف ایشون(روبه لیسا..
فلش بک/
جنی: الان چیکار باید انجام بدم...
گوشیم زنگ میخوره .. عه لیساعه الان چی میخواد این دختره!
(مکالمه لیسا-جنی )
پارت:7
........................................................
ژاپن عمارت لیسا/
توی اتاقش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت حوصله اش سررفته بود تو افکار خودش بود ک زنگ عمارت به صدا درومد
لیسا: این جنی هم دست وردار نیستاا!
رو آیفون رفت ولی بادیدن بادیگارد جنی جاخورد و سریع درو واکرد و کوک وارد عمارت شد..
کوک: عا سلام ببخشید جنی خانم منو فرستادن گفتن چندتا برگه هست براشون ببرم!
لیسا: عاها.. خب کجان من برم بیارمش؟!
کوک: نه شما فقط اتاقشون رو بهم نشون بدید کافیه..
لیسا: ک اینطور خب ازاین طرف..
لیسا ویو: مطمئنم یه چیزی اینجا درست نیست! جنی ب منم اجازه نمیده برم اتاقش الان این مرتیکه جذاب اومده میخاد برع واسش برگه ببره!
کوک ویو: تنها چیزی ک بدست آوردم فقط این برگه بود ن این زیادی بدرد نمیخوره باید یچیز قوی تر گیرم بیاد واسه همین بعد کلی فک کردن رفتم ب عمارت جنی یه دختر درو واسم باز کرد ولی واقعا جذاب بود .. خاک تو سرم الانم دست از هیز بازی برنمیدارم بعد حرف زدن منو راهنمایی اتاقه کرد امیدوارم کند نزده باشم!
کوک: خب شما بفرمایید بیرون .. من ورش میدارم و میرم
لیسا: ها خوبه فقط سریع!
کوک: باشه*لبخند*
.............................................................
جنی ویو: توی ماشین نشسته بودم و منتظر دایون بودم ک مشخصات این یارو رو واسم بفرسته.. ولی انگار میخواد بمیره دایون خانم! فقط۳دقیقه مونده !
۲دقیقه! .. بعد ۱ثانیه صدای گوشیش بلند شد فهمید که دایون کارشو انجام داده ..
بدون معطلی گوشیش رو واکرد و وارد پیام شد ...
(مشخصات:
نام: جئون جونگ کوک
سن: ۲۷
برادر:0
خواهر:0
شغل:دستیار رئیس شرکتblack tiger
جنی: لعنتی .. ن نمیشه . کیم عوضی*عربده*
مطمئنم همینجوری دست نمیکشه الانم داره ی کاری انجام میده!
.............................................................
کوک: خودشه پیداش کردم با این میتونم کل کمپانی رو مال خودمون کنم و خانوم رو زمین بزنیم این ی انتقام عالی میشه!
سریع برگه رو دستم گرفتم و میخواستم برم بیرون همین ک برگشتم با اون دختره مواجه شدم ! ک تفنگ دستش بود و دقیق روبه من نشون گرفته بود و شروع کرد به حرف زدن
لیسا: جایی تشریف می بردی آقای جذاب؟!*پوزخند*
کوک: خانوم داری چیکار میکنی؟!
لیسا: آه میشه بس کنی! میدونم کی هستی! از تظاهر کردن خسته نشدی؟! زودباش روی واقعیتو نشون بده*پوزخند*
کوک: او مانوبان .. زیادی پرحرفی!*پوزخند*
لیسا: بلاخره .. خب اون چیه دستت میخوای با خودت ببریش،؟!
کوک: شاید !
لیسا: ۳..۲..۱ بوم !
همین که بوم از لبش خارج شد جنی با پوزخند وارد اتاق شد ..
جنی: اوو بادیگارد عزیزم چخبر!
کوک: تو از کجا پیدات شد؟!*عصبی*
جنی: او ب لطف ایشون(روبه لیسا..
فلش بک/
جنی: الان چیکار باید انجام بدم...
گوشیم زنگ میخوره .. عه لیساعه الان چی میخواد این دختره!
(مکالمه لیسا-جنی )
۳.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.