پارت بیستم:
سیگار رو درآورد و مثل همیشه با فندک F روشنش کرد. چشمش به کافه ی رو به روش افتاد. با یادآوری خاطراتش لبخند تلخی زد.
*****
-اگه میتونستم هرکسی که میخوام بشم دلم میخواست اونی که تو عاشقشی بشم.
با چشمایی که از حدقه بیرون زده بود به پسر کنارش نگاه کرد. داشت خواب میدید یا واقعا پسری که می پرستیدش، همچین حرفی زده بود؟
-چ..چی
-دوستت دارم هیونجینا
دستش رو روی قلبش گذاشت تا از تپشش مطمئن شه.
-میشه بلندتر بگی؟ فک کنم گوشام اشتباه شنیدن
دستاش رو به حالت داد زدن کنار دهنش گذاشت و فریاد زد
-دوستت دارممم هیونجی..
حرفش با قرار گرفتن لب های هیونجین که لب هاش رو شکار میکرد، قطع شد.
چندثانیه تو همون حالت خشکش زده بود اما زود به خودش اومد و دستاش رو کنار صورت هیونجین گذاشت و به بوسه شون شدت داد.
*****
روبه خدمتکار گفت
-حاضر شین میخوام برم بار
مثل همیشه وقتی سیگار کمکی نمیکرد میرفت بار.
به صفحه آخرش کتابش که رسید ناخودآگاه لبخندی زد. تنها چیزی که بهش توی این وضعیت گیج کننده کمک کرده بود کتابی بود که توی مدت کمی تمومش کرده بود.
کتاب درمورد دختر و پسری بود که عاشق هم بودن اما پسر خودکشی کرد و همه چیز عوض شد.
"من هنوز دلم پیش توعه ولی تو خیلی نامرد بودی"
صدای آشنایی توی مغزش اکو شد.
*من چه نامردیام اگه وقتی هنوز دلم پیش توعه با کس دیگه ای باشم*
صدای هیونجین یا کس دیگه نبود. این بار صدای خودش بود. حتی کتاب خوندنم گیجش میکرد
صدای جیغ خفه و کوتاهی توجهش رو جلب کرد. کتاب رو آروم کنار گذاشت و با قدم های آروم و بیصدا خودش رو به در رسوند. دستاش رو دور دستگیره حلقه کرد و پایین کشید. نمیدونست چرا ته دلش احساس خوبی نداشت. در رو باز کرد و همه چیز رو چک کرد. با عادی بودن شرایط به سمت اتاق چرخید که دستاش از پشت گرفته شد و بعد از چند ثانیه توی تاریکی بلعیده شد.
*****
-اگه میتونستم هرکسی که میخوام بشم دلم میخواست اونی که تو عاشقشی بشم.
با چشمایی که از حدقه بیرون زده بود به پسر کنارش نگاه کرد. داشت خواب میدید یا واقعا پسری که می پرستیدش، همچین حرفی زده بود؟
-چ..چی
-دوستت دارم هیونجینا
دستش رو روی قلبش گذاشت تا از تپشش مطمئن شه.
-میشه بلندتر بگی؟ فک کنم گوشام اشتباه شنیدن
دستاش رو به حالت داد زدن کنار دهنش گذاشت و فریاد زد
-دوستت دارممم هیونجی..
حرفش با قرار گرفتن لب های هیونجین که لب هاش رو شکار میکرد، قطع شد.
چندثانیه تو همون حالت خشکش زده بود اما زود به خودش اومد و دستاش رو کنار صورت هیونجین گذاشت و به بوسه شون شدت داد.
*****
روبه خدمتکار گفت
-حاضر شین میخوام برم بار
مثل همیشه وقتی سیگار کمکی نمیکرد میرفت بار.
به صفحه آخرش کتابش که رسید ناخودآگاه لبخندی زد. تنها چیزی که بهش توی این وضعیت گیج کننده کمک کرده بود کتابی بود که توی مدت کمی تمومش کرده بود.
کتاب درمورد دختر و پسری بود که عاشق هم بودن اما پسر خودکشی کرد و همه چیز عوض شد.
"من هنوز دلم پیش توعه ولی تو خیلی نامرد بودی"
صدای آشنایی توی مغزش اکو شد.
*من چه نامردیام اگه وقتی هنوز دلم پیش توعه با کس دیگه ای باشم*
صدای هیونجین یا کس دیگه نبود. این بار صدای خودش بود. حتی کتاب خوندنم گیجش میکرد
صدای جیغ خفه و کوتاهی توجهش رو جلب کرد. کتاب رو آروم کنار گذاشت و با قدم های آروم و بیصدا خودش رو به در رسوند. دستاش رو دور دستگیره حلقه کرد و پایین کشید. نمیدونست چرا ته دلش احساس خوبی نداشت. در رو باز کرد و همه چیز رو چک کرد. با عادی بودن شرایط به سمت اتاق چرخید که دستاش از پشت گرفته شد و بعد از چند ثانیه توی تاریکی بلعیده شد.
۴.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.