درخواستی
#درخواستی
پارت¹
ویو ا٫ت
بازم سر قولش نموند بهم قول داد ساعت¹² خونه باشه اما الان ساعت ¹:⁴⁸ بود از دستش ناراحت بودم همینطور عصبی از یه طرفم نگرانش بودم چرا تا الان نیومد خونه گوشیش هم که خاموشه تا الان ³⁷ بار بهش زنگ زدم همش خاموش میزنه دیگه واقعا دارم کلافه میشم از نگرانی یه جا بند نمیشدم و دور خودم میچرخیدم هی به ساعت نگاه میکردم هر دقیقه که میگذشت نگرانی منم بیشتر میشد ساعت ²:⁰¹ رو نشون میداد هنوزم نیومده
همش به فکر دوستاشه آقا رفته مهمونی منو اینجا تنها گذاشته واست دارم آقای کیم
نکنه دختر اورده باشن تو پارتیشون نکنه به من گفت نیام تا راحت هر کاری دلش خواست انجام بده واییییییی بخدا میکشمت کیم تهیونگ
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که صدایی از بیرون اومد خیلی ترسیدم یونتان رو گرفتم بغلم و یه گوشه نشستم تهیونگ میدونست من خیلی ترسو ام با این حال تنهام گذاشت
ویو تهیونگ
جونگ کوک از سفر کاری طولانی برگشته بود واسه همین یه پارتی کوچیک واسش گرفتیم
پارتی پسرونه بود پس ا٫ت رو با خودم نیوردم همه بچه ها اومده بودن...پارتی شروع شد جونگکوک رو سوپرایز کردیم شامپاین باز کردیم کلی با بچه ها نوشیدیم خیلی خوشگذشت دیگه همه بچهها مست شده بودن فقط من مست نبودم چون کمتر از بقیه نوشیده بودم..سرمو به مبل تکیه دادم و چشمامو بستم که یهو یاد ا٫ت افتادم گوشیمو برداشتم بهش زنگ بزنم که...گندش بزنن خاموشه به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت³ صبح بود!! اصلا متوجه گذر زمان نشدم باید برم خونه باعجله کتمو پوشیدم و وسایلمو از روی میز برداشتم:
_بچه ها من میرم خونه
اونقدر مست بودن که اصلا متوجهم نشدن..سریع سوار ماشین شدم و سمت خونه حرکت کردم حالا حتما ا٫ت ترسیده چطور متوجه نشدم دیر وقت شده...رسیدم خونه سریع ماشینو پارک کردم رمز درو زدم احتمال میدادم ا٫ت خواب باشه پس آروم وارد خونه شدم اما برعکس چیزی که فکر میکردم بیدار بود...
ادامه دارد....
پارت¹
ویو ا٫ت
بازم سر قولش نموند بهم قول داد ساعت¹² خونه باشه اما الان ساعت ¹:⁴⁸ بود از دستش ناراحت بودم همینطور عصبی از یه طرفم نگرانش بودم چرا تا الان نیومد خونه گوشیش هم که خاموشه تا الان ³⁷ بار بهش زنگ زدم همش خاموش میزنه دیگه واقعا دارم کلافه میشم از نگرانی یه جا بند نمیشدم و دور خودم میچرخیدم هی به ساعت نگاه میکردم هر دقیقه که میگذشت نگرانی منم بیشتر میشد ساعت ²:⁰¹ رو نشون میداد هنوزم نیومده
همش به فکر دوستاشه آقا رفته مهمونی منو اینجا تنها گذاشته واست دارم آقای کیم
نکنه دختر اورده باشن تو پارتیشون نکنه به من گفت نیام تا راحت هر کاری دلش خواست انجام بده واییییییی بخدا میکشمت کیم تهیونگ
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که صدایی از بیرون اومد خیلی ترسیدم یونتان رو گرفتم بغلم و یه گوشه نشستم تهیونگ میدونست من خیلی ترسو ام با این حال تنهام گذاشت
ویو تهیونگ
جونگ کوک از سفر کاری طولانی برگشته بود واسه همین یه پارتی کوچیک واسش گرفتیم
پارتی پسرونه بود پس ا٫ت رو با خودم نیوردم همه بچه ها اومده بودن...پارتی شروع شد جونگکوک رو سوپرایز کردیم شامپاین باز کردیم کلی با بچه ها نوشیدیم خیلی خوشگذشت دیگه همه بچهها مست شده بودن فقط من مست نبودم چون کمتر از بقیه نوشیده بودم..سرمو به مبل تکیه دادم و چشمامو بستم که یهو یاد ا٫ت افتادم گوشیمو برداشتم بهش زنگ بزنم که...گندش بزنن خاموشه به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت³ صبح بود!! اصلا متوجه گذر زمان نشدم باید برم خونه باعجله کتمو پوشیدم و وسایلمو از روی میز برداشتم:
_بچه ها من میرم خونه
اونقدر مست بودن که اصلا متوجهم نشدن..سریع سوار ماشین شدم و سمت خونه حرکت کردم حالا حتما ا٫ت ترسیده چطور متوجه نشدم دیر وقت شده...رسیدم خونه سریع ماشینو پارک کردم رمز درو زدم احتمال میدادم ا٫ت خواب باشه پس آروم وارد خونه شدم اما برعکس چیزی که فکر میکردم بیدار بود...
ادامه دارد....
۲۶.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.