احساس او
#فیک_استری_کیدز
#فیک_فلیکس
#فیک_کیپاپ
#فیک
#رمان
𝐏𝟏𝟐
بلند شد و دستشو رو موهام کشید....
فلیکس:اگه نرم چیکار می کنی
داشت حرصم در میومد و بلند شدم و نفس نفس میزدم
من:*شترق
وای باورم نمیشه... من.... من همین الان.... زدم تو صورتش؟
چ... چرا. یهو خدمو کشیدم عقب دستمو نگه داشتم(خب کنترلش از دستم در رفت) خیلی شوک و ترسیده بودم.
به قیافش نگاه کردم که در هم فرو رفته بود و چشاش بسته بود و با حالت عصبانی لباشو روهم فشار میداد
واسه اینکه داد و بیداد نکنه سریع از اتاق زد بیرون.
محکم خدمو انداختم رو تخت
من:من چیکار کردم؟
اگه به نامادری بگه چیکار کنم؟ این مدت که بابا نیست... اونا... نه اونا قرار نی منو اذیت کنن
سریع رفتم ببینم فلیکس چیکار میکنه.
نکنه بره به بقیه بگه
اون... مطمعنم اون تصمیم داره کلا همه دوستام و خوانوادم رو از من متنفر کنه.... ولی چرا؟ چرا می خواد اینجوری زندگیمو خراب کنه من که هیچ کاریش نداشتم
ولی اون پیش نامادری نبود،،، نکنه همه چیزو گفته؟
رفتم دنبالش و تو اتاق پیداش کردم
من:تصمیم دازی دوستام و خوانوادمو از من متنفر کنی؟ مظلوم تر از من گیر نیاوردی؟ مگه من چیکارت کردم؟ *بغض
فلیکس:اووووو.چرا بغض منو نگا کن
بغلم کرد
من:برو گـمشو اونورررر
از بغلش اومدم بیرون و عصبانی نگاش کردم بعدم باسرعت برق از اتاق زدم بیرون
پرش زمانی=2 ساعت بعد
خیلی گشنمه ولی سر اینکه سر سفره فلیکسو نبینم نرفتم غذا بخورم. چون مطمعنم که اگه اونو ببینم حالم بد میشه(امان از حمله عصبی)
یکی یه کم غذا از لای در اورد که ندیدمش بعدم سریع رفت یکم از اون غذا خوردم(ینی کلا یکم بود)
بعدم نامادریم صدام کرد...
ادامه دارد...
#فیک_فلیکس
#فیک_کیپاپ
#فیک
#رمان
𝐏𝟏𝟐
بلند شد و دستشو رو موهام کشید....
فلیکس:اگه نرم چیکار می کنی
داشت حرصم در میومد و بلند شدم و نفس نفس میزدم
من:*شترق
وای باورم نمیشه... من.... من همین الان.... زدم تو صورتش؟
چ... چرا. یهو خدمو کشیدم عقب دستمو نگه داشتم(خب کنترلش از دستم در رفت) خیلی شوک و ترسیده بودم.
به قیافش نگاه کردم که در هم فرو رفته بود و چشاش بسته بود و با حالت عصبانی لباشو روهم فشار میداد
واسه اینکه داد و بیداد نکنه سریع از اتاق زد بیرون.
محکم خدمو انداختم رو تخت
من:من چیکار کردم؟
اگه به نامادری بگه چیکار کنم؟ این مدت که بابا نیست... اونا... نه اونا قرار نی منو اذیت کنن
سریع رفتم ببینم فلیکس چیکار میکنه.
نکنه بره به بقیه بگه
اون... مطمعنم اون تصمیم داره کلا همه دوستام و خوانوادم رو از من متنفر کنه.... ولی چرا؟ چرا می خواد اینجوری زندگیمو خراب کنه من که هیچ کاریش نداشتم
ولی اون پیش نامادری نبود،،، نکنه همه چیزو گفته؟
رفتم دنبالش و تو اتاق پیداش کردم
من:تصمیم دازی دوستام و خوانوادمو از من متنفر کنی؟ مظلوم تر از من گیر نیاوردی؟ مگه من چیکارت کردم؟ *بغض
فلیکس:اووووو.چرا بغض منو نگا کن
بغلم کرد
من:برو گـمشو اونورررر
از بغلش اومدم بیرون و عصبانی نگاش کردم بعدم باسرعت برق از اتاق زدم بیرون
پرش زمانی=2 ساعت بعد
خیلی گشنمه ولی سر اینکه سر سفره فلیکسو نبینم نرفتم غذا بخورم. چون مطمعنم که اگه اونو ببینم حالم بد میشه(امان از حمله عصبی)
یکی یه کم غذا از لای در اورد که ندیدمش بعدم سریع رفت یکم از اون غذا خوردم(ینی کلا یکم بود)
بعدم نامادریم صدام کرد...
ادامه دارد...
۳.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.