مافیای عاشق....درخواستی
♤اخر♤
_خبببب این براتو*کادو*
+چه خوشگلههه...*گردنبند* به چه مناسب؟
_اینکه بالاخره فهمیدم عاشق شدم...اونم...عاشق تو
چشمام برق زد...بهش زل زده بودم که شروع کرد به بوسیدنم...با تمایل همراهیش کردم که گوشیم زنگ خورد...ازم جدا شد...
_تف به این شانس...
+خخخخخ به نفع من😂
رفتم جواب دادم پدرم بود...خبر داد که مادرم مرده گفتن باید برم اونجا
منم از سر اجبار بدون اینکه به کوک بگم پاشدم رفتم
[ویو کوک]
به افرادم گفتم برن ببینن کجا رفته و چرا رفته وقتی متوجه شدم فهمیدم بلهههه کار دشمنام بودهههه...سریع رفتم دنبال لارا
........
بهش رسیدم
_لاراااا
برگشت سمتم...اشک ریخته بود
_متاسفممممممم
+تو...هق..تو..چرا...؟
_بابت اینکه قتل عمد بوده
که یهو احساس کردم از تعجب سکته کرد و افتاد زمین پاهام قفل شده بود همینجوری فقط نگاه میگردم...
[ویو راوی]
آیا اون جونگ کوکی بود که همه ازش میترسیدن؟
آیا اون جونگکوکی بود که هیچ دردی جلو دارش نبود؟
آیا اون جونگکوکی بود که میگفت از دخترا بدم میادو برای همین به آنیا خیانت کرد؟
آیا اون....
....................
کوک بالاخره خودش رو جمع و جور کردو خواست به سمت لارا بره که یواش یواش قدم برداشت و کم کم دوید سمتش... فاصله کمتر میشد...۱۰....۹..۸..و...متر
........
جئون جوان دو متری عشق تازه اش بود که صدای شلیک تیر کل سرسبزی دور خونه ی لارا رو در بر گرفت...
.........
درسته! لارا دیگه پیش کوک نبود...
جانگکوک بیچاره رفت سمت لارا و اورا بغل گرفت و هر چقدر که از دنیا و بدیاش خسته بود... گریه کرد...
بله?
درستهههه؟
اره...لارا بدست همبازی های بچگی کوک که کوک رو از میون خودشون انداخته بودن بیرون... به قتل رسید...
.........
جونگکوک انقدر گریه کردو در پیش مردم به حقارت رسید که تیری با لرزش دست به مغز خود ازاد کرد تا دوباره...به اجبار....سوار دنیا....نشود!_| ̄|●●| ̄|_
............پایان.........
هعییییی چطور بود؟
_خبببب این براتو*کادو*
+چه خوشگلههه...*گردنبند* به چه مناسب؟
_اینکه بالاخره فهمیدم عاشق شدم...اونم...عاشق تو
چشمام برق زد...بهش زل زده بودم که شروع کرد به بوسیدنم...با تمایل همراهیش کردم که گوشیم زنگ خورد...ازم جدا شد...
_تف به این شانس...
+خخخخخ به نفع من😂
رفتم جواب دادم پدرم بود...خبر داد که مادرم مرده گفتن باید برم اونجا
منم از سر اجبار بدون اینکه به کوک بگم پاشدم رفتم
[ویو کوک]
به افرادم گفتم برن ببینن کجا رفته و چرا رفته وقتی متوجه شدم فهمیدم بلهههه کار دشمنام بودهههه...سریع رفتم دنبال لارا
........
بهش رسیدم
_لاراااا
برگشت سمتم...اشک ریخته بود
_متاسفممممممم
+تو...هق..تو..چرا...؟
_بابت اینکه قتل عمد بوده
که یهو احساس کردم از تعجب سکته کرد و افتاد زمین پاهام قفل شده بود همینجوری فقط نگاه میگردم...
[ویو راوی]
آیا اون جونگ کوکی بود که همه ازش میترسیدن؟
آیا اون جونگکوکی بود که هیچ دردی جلو دارش نبود؟
آیا اون جونگکوکی بود که میگفت از دخترا بدم میادو برای همین به آنیا خیانت کرد؟
آیا اون....
....................
کوک بالاخره خودش رو جمع و جور کردو خواست به سمت لارا بره که یواش یواش قدم برداشت و کم کم دوید سمتش... فاصله کمتر میشد...۱۰....۹..۸..و...متر
........
جئون جوان دو متری عشق تازه اش بود که صدای شلیک تیر کل سرسبزی دور خونه ی لارا رو در بر گرفت...
.........
درسته! لارا دیگه پیش کوک نبود...
جانگکوک بیچاره رفت سمت لارا و اورا بغل گرفت و هر چقدر که از دنیا و بدیاش خسته بود... گریه کرد...
بله?
درستهههه؟
اره...لارا بدست همبازی های بچگی کوک که کوک رو از میون خودشون انداخته بودن بیرون... به قتل رسید...
.........
جونگکوک انقدر گریه کردو در پیش مردم به حقارت رسید که تیری با لرزش دست به مغز خود ازاد کرد تا دوباره...به اجبار....سوار دنیا....نشود!_| ̄|●●| ̄|_
............پایان.........
هعییییی چطور بود؟
۴.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.