خاطره دبیرستان
خاطره دبیرستان
پارت ۱۷
ویو ا/ت
پرستار: خانم کیم جواب آزمایش تون مثبته تبریک میگم
وقتی شنیدم انگار کل دنیا سرم ریخت اشکم در اومد لیا صدام میکرد ولی انگار هیچی نمی شنیدم نمیدونم چی شد فقط جیغ لیا رو شنیدم و بعد خاموشی...
__
لیا: ا/ت قشنگم ( موهاش رو داد پشت گوشش)
ا/ت: آیی... من کجام؟(با بی حالی )
لیا: تو خونه(آروم)
ا/ت: لیا( بغض)
لیا: جونم قربونت برم؟
ا/ت: من این بچه رو نمیخوام میخوام بندازمش(آروم و بغضی)
لیا: هیس باشه آروم باش عروسکم یوجین الان میاد من نمیدونم چی بهت بگم ولی اون بچه از خون توهم هست
ا/ت: چه فایده وقتی پدری نداره هوم میدونی میترسم جونگ کوک بفهمه و دیگه برای همیشه شما رو از دست بدم(اشک)
لیا: باشه باشه گریه نکن ولی خوب فکر هات رو بکن ا/ت اون بچه هیچ گناهی این وسط نکرده
ا/ت: لیا این چه زندگی ف.کی دلم میخواد زمین دهن باز کنه برم توش واقعا خستم( پاک کردن اشک)
لیا: قشنگم بهتر کمی هم استراحت هم کمی بخوابی فکر هاتم خوب بکن من باز گفتم درسته از جئون خوشم نمیاد ولی باز که مادرش تویی خوشگلم
ا/ت: نمیدونم لیا خیلی بده این موقعیت خیلی بد
لیا: هیس باشه حالا هم بخواب برای شام صدات میکنم( کشیدن پتو )
____
یوجین: لیا ا/ت کجاست خوبه؟(نگران)
لیا: چته آروم باش خوابیده عه
یوجین: هوففف خوبه باید ببرمش دکتر چیزی
لیا: نه حالش خوبه کمی مسموم شده فقط
یوجین: مطمئنی؟
لیا: اره بابا حالا هم برو دستات رو بشور ا/تم صدا من بیا
ویو ا/ت
با حس کردن اینکه یکی داره نوازشم میکنه بیدار شدم
یوجین: خوب خوابیدی بانو؟(نوازش مو)
ا/ت: اره خوب بود(خمیازه)
یوجین: خوبه بانو پاشو دست و صورتت رو بشور بیا شام
ا/ت: باشه
سر میز نشسته بودیم همش فکرم به این بچه ی تو شکمم بود بهش وقتی فکر میکردم یه حس خوبی بهم دست میداد ولی میترسم از جونگ کوک از دست دادن همه
یوجین: بانو حواست کجاست غذا سرد شد بخور دیگه
ا/ت: ها ؟... باشه
یوجین: اینطوری نمیشه بگو عا( قاشق غذا رو برداشتن)
ا/ت: یا یوجین بچه که نیستم میتونم بخورم
یوجین: آفرین نینی خوب بخور
بزور یه قاشق دهنم کرد بعد از غذا تشکری کردم خسته بودم دوباره رفتم بالا اتاقم
ادامه دارد...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم 🤍😉
پارت ۱۷
ویو ا/ت
پرستار: خانم کیم جواب آزمایش تون مثبته تبریک میگم
وقتی شنیدم انگار کل دنیا سرم ریخت اشکم در اومد لیا صدام میکرد ولی انگار هیچی نمی شنیدم نمیدونم چی شد فقط جیغ لیا رو شنیدم و بعد خاموشی...
__
لیا: ا/ت قشنگم ( موهاش رو داد پشت گوشش)
ا/ت: آیی... من کجام؟(با بی حالی )
لیا: تو خونه(آروم)
ا/ت: لیا( بغض)
لیا: جونم قربونت برم؟
ا/ت: من این بچه رو نمیخوام میخوام بندازمش(آروم و بغضی)
لیا: هیس باشه آروم باش عروسکم یوجین الان میاد من نمیدونم چی بهت بگم ولی اون بچه از خون توهم هست
ا/ت: چه فایده وقتی پدری نداره هوم میدونی میترسم جونگ کوک بفهمه و دیگه برای همیشه شما رو از دست بدم(اشک)
لیا: باشه باشه گریه نکن ولی خوب فکر هات رو بکن ا/ت اون بچه هیچ گناهی این وسط نکرده
ا/ت: لیا این چه زندگی ف.کی دلم میخواد زمین دهن باز کنه برم توش واقعا خستم( پاک کردن اشک)
لیا: قشنگم بهتر کمی هم استراحت هم کمی بخوابی فکر هاتم خوب بکن من باز گفتم درسته از جئون خوشم نمیاد ولی باز که مادرش تویی خوشگلم
ا/ت: نمیدونم لیا خیلی بده این موقعیت خیلی بد
لیا: هیس باشه حالا هم بخواب برای شام صدات میکنم( کشیدن پتو )
____
یوجین: لیا ا/ت کجاست خوبه؟(نگران)
لیا: چته آروم باش خوابیده عه
یوجین: هوففف خوبه باید ببرمش دکتر چیزی
لیا: نه حالش خوبه کمی مسموم شده فقط
یوجین: مطمئنی؟
لیا: اره بابا حالا هم برو دستات رو بشور ا/تم صدا من بیا
ویو ا/ت
با حس کردن اینکه یکی داره نوازشم میکنه بیدار شدم
یوجین: خوب خوابیدی بانو؟(نوازش مو)
ا/ت: اره خوب بود(خمیازه)
یوجین: خوبه بانو پاشو دست و صورتت رو بشور بیا شام
ا/ت: باشه
سر میز نشسته بودیم همش فکرم به این بچه ی تو شکمم بود بهش وقتی فکر میکردم یه حس خوبی بهم دست میداد ولی میترسم از جونگ کوک از دست دادن همه
یوجین: بانو حواست کجاست غذا سرد شد بخور دیگه
ا/ت: ها ؟... باشه
یوجین: اینطوری نمیشه بگو عا( قاشق غذا رو برداشتن)
ا/ت: یا یوجین بچه که نیستم میتونم بخورم
یوجین: آفرین نینی خوب بخور
بزور یه قاشق دهنم کرد بعد از غذا تشکری کردم خسته بودم دوباره رفتم بالا اتاقم
ادامه دارد...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم 🤍😉
۲۲.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.