امروز یه خوابی دیدم که...
هرگز ارزوی دیدنشو نداشتم حاضر بودم بمیرم اما یه چنین خوابی رو نبینم...
با داداشم یجا میرفتیم مامانم بود حالا دقیق نمیدونم واسه چی رفته بودن
مامانم یه زن درب و داغون دید رو زمین رفت بهش کمک کنه
از یه طرف من یه بازی داشتم تو گوشیم که یه کاراکتر بود فکر کنم
یه چیزی دادم بخوره و به طرز وحشتناکی مرد
انگار داشت شکنجه میشد
مامانمم داشت یه جور میگفت انگار میخواد خودکشی کنه
منم ناراحت شدم گریه کردم خیلی اعصابم بهم ریخت
بیدار شدم و طبق معمول خداروشکر کردم که اینا همش یه خواب بود...
با داداشم یجا میرفتیم مامانم بود حالا دقیق نمیدونم واسه چی رفته بودن
مامانم یه زن درب و داغون دید رو زمین رفت بهش کمک کنه
از یه طرف من یه بازی داشتم تو گوشیم که یه کاراکتر بود فکر کنم
یه چیزی دادم بخوره و به طرز وحشتناکی مرد
انگار داشت شکنجه میشد
مامانمم داشت یه جور میگفت انگار میخواد خودکشی کنه
منم ناراحت شدم گریه کردم خیلی اعصابم بهم ریخت
بیدار شدم و طبق معمول خداروشکر کردم که اینا همش یه خواب بود...
۳.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.