مال ۸ صبحه داخل آزمایشگاه با بابام بودیم🌚
مال ۸ صبحه داخل آزمایشگاه با بابام بودیم🌚
حاجی وای هرکار کردن رگم بالا نیومد انقد گشنم بود دیگه هیچی آخر یجوری گرفتن مثل صگ گریه کردم😂😭
آخر بابام تو راه ماشین یهو گفت حلی اونو ببین لباسه بهت میاد بنظرم
برگشتم نگا کردم گریم بند اومد😂✨️
هیچی دیگه با خوشحالی وارد مغازه شدم هزارتا پرو کردم خوشال خوشال برگشتم خونه🎀😔
حاجی وای هرکار کردن رگم بالا نیومد انقد گشنم بود دیگه هیچی آخر یجوری گرفتن مثل صگ گریه کردم😂😭
آخر بابام تو راه ماشین یهو گفت حلی اونو ببین لباسه بهت میاد بنظرم
برگشتم نگا کردم گریم بند اومد😂✨️
هیچی دیگه با خوشحالی وارد مغازه شدم هزارتا پرو کردم خوشال خوشال برگشتم خونه🎀😔
۳.۲k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.