پارت °4°
در زدم که هانا باز کرد و با چهره ی اشکی من روبه رو شد
×چیشده دختر؟(نگران)
+میتونم بیام تو...هق..باهات صبحت کنم(گریه)
×آره بیا تو
رفتم داخل و روی کاناپه نشستم و هانا رفت برام قهوه اورد و اونم کنارم نشست
×خب تعریف کن چیشدع؟
+جونگکوک بهم...خیانت کرد(گریه)
×چی(تعجب)
×خب چرا؟
+چون اون با یه دختره ی دیگس و حتی به خاطر اون دختر منو میزنه
×خب تو چطور فهمیدی؟
+ساعت ۱۲ بود جونگکوک هنوز برنگشته بود منم روی کاناپه نشسته بودم و داشتم به گوشیم نگاه میکردم که صدای زنگ اومد و منم رفتم باز کردم که دیدم یه دختر بغل جونگکوک من اون دختره روی دیشب تو بار دیده بودم که داشت کوک رو بوس میکرد حتی کوک همراهی هم میکرد بعد که اون دختره رو دیدم جونگکوک بهم گفت از خونه برم بیرون هیچ وقت برنگردم تازه اون بهم گفت که من بی ارزشم و بی خاصیتم هیچکس منو نمیخواد بهم سیلی زد اون دختر منو هرزه صدا کرد هب معلومه کسی منو دوس نداره چون نه زیبا هستم و نه با ناز و عشوه حرف میزنم من رفتم موهای اون دختر رو کشیدم و جونگکوک اسم منو بلند صدا کرد که دیدم یه سیلی بهم زده از کارش واقعا ناراحت شدم خب دیگه خودت میدونی رفتم وسایلمو جمع کردم و اخرین جمله بهش گفتم که از کارت پشیمون میشی اما اون عین خیالش هم نبود دیگه منم رفتم بیرون و اومدم پیش تو(همه ی اینارو با گریه گفت)
×واقعا باورم نمیشه که جونگکوک بهت خیانت کرده
+آره دیگه چون من پیش اون هرزه ام،بی خاصیتم،تازه هیچ ارزشی هم پیشش ندارم
×نه بابا این حرف ها رو نزن تو واقعا زیبایی،خوشگلی،حتی خیلی با ارزش حتی اگه پیش همه بی ارزش باشی اما پیش من یه جایگاه خاصی داری بیا بغلم
ویو ات
رفتم بغلش و تا میتونستم گریه کردم و دیگه چیزی نفهمیدم و خوابم برد
ویو هانا
واقعا برای جونگکوک متاسفم که همچین کاری با دوستم کرده حتما انتقام دوستم رو ازش میگیرم ات همینجوری توی بغلم بود که دیدم خوابیده ات رو بردم اتاقش و پتو رو روش کشیدم و و منم کنارش خوابیدم واقعا خیلی دلم براش میسوخت منم کم کم خوابم برد
شرایط
6لایک
5کامنت
••••••|••••••
×چیشده دختر؟(نگران)
+میتونم بیام تو...هق..باهات صبحت کنم(گریه)
×آره بیا تو
رفتم داخل و روی کاناپه نشستم و هانا رفت برام قهوه اورد و اونم کنارم نشست
×خب تعریف کن چیشدع؟
+جونگکوک بهم...خیانت کرد(گریه)
×چی(تعجب)
×خب چرا؟
+چون اون با یه دختره ی دیگس و حتی به خاطر اون دختر منو میزنه
×خب تو چطور فهمیدی؟
+ساعت ۱۲ بود جونگکوک هنوز برنگشته بود منم روی کاناپه نشسته بودم و داشتم به گوشیم نگاه میکردم که صدای زنگ اومد و منم رفتم باز کردم که دیدم یه دختر بغل جونگکوک من اون دختره روی دیشب تو بار دیده بودم که داشت کوک رو بوس میکرد حتی کوک همراهی هم میکرد بعد که اون دختره رو دیدم جونگکوک بهم گفت از خونه برم بیرون هیچ وقت برنگردم تازه اون بهم گفت که من بی ارزشم و بی خاصیتم هیچکس منو نمیخواد بهم سیلی زد اون دختر منو هرزه صدا کرد هب معلومه کسی منو دوس نداره چون نه زیبا هستم و نه با ناز و عشوه حرف میزنم من رفتم موهای اون دختر رو کشیدم و جونگکوک اسم منو بلند صدا کرد که دیدم یه سیلی بهم زده از کارش واقعا ناراحت شدم خب دیگه خودت میدونی رفتم وسایلمو جمع کردم و اخرین جمله بهش گفتم که از کارت پشیمون میشی اما اون عین خیالش هم نبود دیگه منم رفتم بیرون و اومدم پیش تو(همه ی اینارو با گریه گفت)
×واقعا باورم نمیشه که جونگکوک بهت خیانت کرده
+آره دیگه چون من پیش اون هرزه ام،بی خاصیتم،تازه هیچ ارزشی هم پیشش ندارم
×نه بابا این حرف ها رو نزن تو واقعا زیبایی،خوشگلی،حتی خیلی با ارزش حتی اگه پیش همه بی ارزش باشی اما پیش من یه جایگاه خاصی داری بیا بغلم
ویو ات
رفتم بغلش و تا میتونستم گریه کردم و دیگه چیزی نفهمیدم و خوابم برد
ویو هانا
واقعا برای جونگکوک متاسفم که همچین کاری با دوستم کرده حتما انتقام دوستم رو ازش میگیرم ات همینجوری توی بغلم بود که دیدم خوابیده ات رو بردم اتاقش و پتو رو روش کشیدم و و منم کنارش خوابیدم واقعا خیلی دلم براش میسوخت منم کم کم خوابم برد
شرایط
6لایک
5کامنت
••••••|••••••
۱۷.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.