فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 12
ته: باشه ولی تو همه جوره خوشگلی نگران نباش
(میرن سمت اتاق ات)
ات: خب من میپوشم تو بگو کدوم قشنگ تره
ته: باشه
راوی:
ات هی لباس های مختلفو میپوشه و تهیونگ نظر میده که بلاخره بعد از نیم ساعت ات و ته یه لباسو انتخاب میکنن…
ته: واهههه…واقعا بهت میاد(یه نگاه از سر تا پای ات میکنه)
ات: به نظرت ارایش کنم؟
ته: نه بنظرم همینجوریشم خوشگلی
ات: ولی حالا یه کم که اشکال نداره
ته: هرجور خودت دوست داری
ات: پس فقط یه کوچولو…(شروع میکنه به ارایش کردن)
بعد چند دقیقه:
ات: چطور شد؟
ته: واقعا خوشگلی
ات: پس بزار کفشامو بپوشم بریم
ته: باشه
ات:(کفشاشو میپوشه)
ته: وایییی(جلوی چشمامو میگیره)
ته: هربار نگاهت میکنم یه ریشه جدید از عشقت تو قلبم به وجود میاد
ات: منم دوست دارم
ته: باشه بریم(میخنده و دست ات رو میگیره و میرن بیرون از خونه)
ته: بفرمایید(در ماشینو براش باز میکنه)
ات: خیلی ممنون
ته: خب خب دیگه باید به رویاهات سلام کنی کوچولوی من
ات: تهیونگ اگه قبول نشم چی؟
ته: اولا که مگه میشه قبول نشی…دوما حتی اگه به احتمال یه درصد قبول نشدیم دنیا که به اخر نرسیده این همه کمپانیه دیگه هست پس نگران نباش(با چشمک)
ات:(لبخند میزنه)
ته: خدای من…یعنی دختر کوچولوی من انقدر بزرگ شده که داره واسه یه شغل تلاش میکنه…باور نکردیه
ات: مثل باباها حرف میزنی
ته: شاید چون منم تقریبا پدرتم دیگه نه؟
ات: درسته ولی میدونی چیه تو تا دیشب پدر من بودی الان دیگه ۱۸ سالمه خودم سرپرست خودمم
ته: وای نه…البته تو هنوزم دختر کوچولوی منی عمرا نمیزارم از پیشم بری فکرشم نکن که چون ۱۸ سالته بزارم خودت سرپرست خودت باشی
ات: باشه پس…راستی دیشب رژلبمو تو داشبودرت جا گذاشتم
ته: جالا بعدا برش میداری(دستشو میزاره رو داشبورد که ات بازش نکنه)
ات: بزار برش دارم میخوام بزنم
ته: بعدا بهت میدمش
ات: چرا نمیزاری الان برش دارم..دستتو بردار ببینم(داشبوردو باز میکنه)
ات: تهیونگ…این چیه؟
ته: ببین اونجور که فکر میکنی نیست
بنظرتون چی میتونه باشه توی داشبورد ببینم کیا درست میگنننن🐰
(میرن سمت اتاق ات)
ات: خب من میپوشم تو بگو کدوم قشنگ تره
ته: باشه
راوی:
ات هی لباس های مختلفو میپوشه و تهیونگ نظر میده که بلاخره بعد از نیم ساعت ات و ته یه لباسو انتخاب میکنن…
ته: واهههه…واقعا بهت میاد(یه نگاه از سر تا پای ات میکنه)
ات: به نظرت ارایش کنم؟
ته: نه بنظرم همینجوریشم خوشگلی
ات: ولی حالا یه کم که اشکال نداره
ته: هرجور خودت دوست داری
ات: پس فقط یه کوچولو…(شروع میکنه به ارایش کردن)
بعد چند دقیقه:
ات: چطور شد؟
ته: واقعا خوشگلی
ات: پس بزار کفشامو بپوشم بریم
ته: باشه
ات:(کفشاشو میپوشه)
ته: وایییی(جلوی چشمامو میگیره)
ته: هربار نگاهت میکنم یه ریشه جدید از عشقت تو قلبم به وجود میاد
ات: منم دوست دارم
ته: باشه بریم(میخنده و دست ات رو میگیره و میرن بیرون از خونه)
ته: بفرمایید(در ماشینو براش باز میکنه)
ات: خیلی ممنون
ته: خب خب دیگه باید به رویاهات سلام کنی کوچولوی من
ات: تهیونگ اگه قبول نشم چی؟
ته: اولا که مگه میشه قبول نشی…دوما حتی اگه به احتمال یه درصد قبول نشدیم دنیا که به اخر نرسیده این همه کمپانیه دیگه هست پس نگران نباش(با چشمک)
ات:(لبخند میزنه)
ته: خدای من…یعنی دختر کوچولوی من انقدر بزرگ شده که داره واسه یه شغل تلاش میکنه…باور نکردیه
ات: مثل باباها حرف میزنی
ته: شاید چون منم تقریبا پدرتم دیگه نه؟
ات: درسته ولی میدونی چیه تو تا دیشب پدر من بودی الان دیگه ۱۸ سالمه خودم سرپرست خودمم
ته: وای نه…البته تو هنوزم دختر کوچولوی منی عمرا نمیزارم از پیشم بری فکرشم نکن که چون ۱۸ سالته بزارم خودت سرپرست خودت باشی
ات: باشه پس…راستی دیشب رژلبمو تو داشبودرت جا گذاشتم
ته: جالا بعدا برش میداری(دستشو میزاره رو داشبورد که ات بازش نکنه)
ات: بزار برش دارم میخوام بزنم
ته: بعدا بهت میدمش
ات: چرا نمیزاری الان برش دارم..دستتو بردار ببینم(داشبوردو باز میکنه)
ات: تهیونگ…این چیه؟
ته: ببین اونجور که فکر میکنی نیست
بنظرتون چی میتونه باشه توی داشبورد ببینم کیا درست میگنننن🐰
۳۰.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.