جادوی عشقت من را روانی کرد /پارت ۵/سناریو ران
به مادرم گفتم:بابا کجا؟
مادرم درحالی که میز رو آماده می کرد بهم نگاه کرد و گفت:رفته یک کم تنقلات واسه امشب بگیره
با حرف مامانم بغضم گرفت تازه یادم اومد امروز همون روزیه که اون مرد میاد
*ساعت ۷ شب*
ساعت ۷ شب بود یک لباس جذب با درخاصت پدرم پوشیدم موهام رو بالا گوجه ای بستم و چتری هام رو درست کردم یک آرایش ملایم کردم و آماده اومدن اون مرد ناشناس بودم،۱۰ دقیقه بعد زنگ خانه به صدا در اومد استرس کل بدنم رو گرفت ولی سعی کردم آروم بمونم.
پدرم در رو باز کرد و یک مرد با کت و شلوار مشکی و یک عطر تلخ و شیرین و گرون اومد داخل ،موهای کوتاه بنفش داشت چشم های یاسی و خوشگلی داشت و صورت جذابی داشت یک گل رز قرمز دستش بود.
اومد سمتم و گل رو روی میز گذاشت و سمتم اومد و دستم رو گرفت و بلندم کرد من رو به خودش چسبوند و رو به پدرم با حالتی مالکانه گفت:من دخترتون رو میبرم خداحافظ.
پدرم کمی شوکه شد و با تعجب گفت:اما...اما شام نمیخورید؟
مرد با نیشخندی گفت:فکر نکنم شامی رو که با پول من درست کردید رو بخورم*بعدش دستم رو کشید و از خونه بیرونم برد و من رو داخل ماشین گذاشت و خودشم روی صندلی راننده نشست و به من نگاه کرد
و گفت:دختر زیبایی هستی.....اسمت ا/ت درسته؟ از الان واسه منی چه بخوای چه نخوای حرفم نباشه
*شروع به رانندگی کرد و وسط راه دستش رو روی رانم گذاشت و فشار داد*
مادرم درحالی که میز رو آماده می کرد بهم نگاه کرد و گفت:رفته یک کم تنقلات واسه امشب بگیره
با حرف مامانم بغضم گرفت تازه یادم اومد امروز همون روزیه که اون مرد میاد
*ساعت ۷ شب*
ساعت ۷ شب بود یک لباس جذب با درخاصت پدرم پوشیدم موهام رو بالا گوجه ای بستم و چتری هام رو درست کردم یک آرایش ملایم کردم و آماده اومدن اون مرد ناشناس بودم،۱۰ دقیقه بعد زنگ خانه به صدا در اومد استرس کل بدنم رو گرفت ولی سعی کردم آروم بمونم.
پدرم در رو باز کرد و یک مرد با کت و شلوار مشکی و یک عطر تلخ و شیرین و گرون اومد داخل ،موهای کوتاه بنفش داشت چشم های یاسی و خوشگلی داشت و صورت جذابی داشت یک گل رز قرمز دستش بود.
اومد سمتم و گل رو روی میز گذاشت و سمتم اومد و دستم رو گرفت و بلندم کرد من رو به خودش چسبوند و رو به پدرم با حالتی مالکانه گفت:من دخترتون رو میبرم خداحافظ.
پدرم کمی شوکه شد و با تعجب گفت:اما...اما شام نمیخورید؟
مرد با نیشخندی گفت:فکر نکنم شامی رو که با پول من درست کردید رو بخورم*بعدش دستم رو کشید و از خونه بیرونم برد و من رو داخل ماشین گذاشت و خودشم روی صندلی راننده نشست و به من نگاه کرد
و گفت:دختر زیبایی هستی.....اسمت ا/ت درسته؟ از الان واسه منی چه بخوای چه نخوای حرفم نباشه
*شروع به رانندگی کرد و وسط راه دستش رو روی رانم گذاشت و فشار داد*
۲.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.