P46
ماشین دم در یه عمارت بزرگ وایساد ، نگهبان با دیدن جونگ کوک سریع در رو باز کرد که جونگ کوک وارد عمارت شد اصلا حواسم نبود و فقط داشتم به عمارت نگاه میکردم عمارت بزرگی بود فکر کنم امشب خیلی باید شلوغ باشه یکم بعد از احساس اینکه بین این همه آدم غریبم و کسی رو نمیشناسم معذب شدم ، ماشین رو که پارک کرد هر دومون از ماشین پیاده شدیم اما قبل از اینکه بریم جونگ کوک اومد و بغل گوشم آروم زمزمه کرد : دوباره بهت میگم اینجا همه فکر میکنن ما عاشق همیم پس نقشت رو خوب بازی کن
بعدم به بازوش اشاره کرد تا دستش رو بگیرم منم با بی میلی دستش رو گرفتم، وقتی وارد عمارت شدیم کلی ندیمه توی سالن بودن که همشون با دیدن جونگ کوک برای احترام تعظیم کردن و گفتن : خوش آمدید
جونگ کوکم برای تشکر سرش رو تکون و با همون حالتی که دستش رو گرفته بودم رفت به سمت یه اتاق ، به دم اتاق که رسیدم یه کلید از جیبش آورد بیرون و در رو باز کرد و رفت توش که منم پشت سرش رفتم ، تم اتاق حالت تیره داشت و جوری بنظر میرسید که انگار خیلی وقته کسی توش نبوده بعد از کلی نگاه کردن به اتاق رفتم و روی تخت نشستم دوباره به دور و اطراف اتاق نگاه کردم با اینکه احساس کردم خیلی وقته کسی توش نیومده اما اتاق مرتبی بود به گفته جین جونگ کوک بیشتر وقتا توی عمارت خودشه و فقط برای روزای خاص میاد اینجا امروزم روزه خاصی بود اما من نمیتونستم این خاص بودن رو تو چهرش ببینم انگار اصلا از اومدن اینجا خوشحال نیست ، یکم که گذشت رفت جلوی آیینه و خواست موهاش رو مرتب کنه که یکی پشت سر هم تق تق تق تق تق شروع کرد به در زدن با طرز در زدنش حدس زدم که باید بچه باشه ، در زدنش که تموم شد جونگ کوک رفت و در رو باز کرد و بعد از دیدن چیزی خندید ، از اینکه خندید تعجب کردم همیشه یه قیافه سرد داره و من تاحالا خندش رو ندیده بودم به خندیدنش نگاه کردم که ناخوداگاه چیزی تو ذهنم گفت : چقدر قشنگ میخنده ، خواستم با ذهنم موافقت کنم که جلوی خودم رو گرفتم و با خودم گفتم : خب همه ی خنده ها قشنگن ، انگار که داشتم خودم با ذهنم می جنگیدم با شنیدن صدای جونگ کوک توجهم بهش جلب شد .
جونگ کوک : ا/ت اینا پسر عموهای منن
به پایین پاش نگاه کردم که دوتا بچه ی ناز و خوشگل دیدم خیلی خوشگل بودن موهای لخت و مشکی و چشای درشت داشتن و دوقلو به نظر میومدن ، از اونجایی که بچه هارو خیلی دوست دارم سریع رفتم و جلوشون نشستم .
ا/ت : خب خوشگلا اسمتون چیه ؟
یه نگاه به همدیگه کردن و گفتن : اول خوشگله اسم تو چیه ؟
از حرفشون خندم گرفت و با همون خنده گفتم : ا/ت
انگار از دیدنم خیلی خوشحال شده بودن و با خوشحالی گفتن : سوجین و یوجین
ا/ت : سوجین کدومه ؟
یکیشون به خودش اشاره کرد که بهش نگاه کردم و با خنده گفتم : میای بغلم ؟
با ذوق اومد بغلم ، بعدش رو به اون یکی که یوجین بود گفتم : توهم میای بغلم ؟
اومد بغلم که محکم بغلش کردم و گفتم : چقدر شما ها نازین .
از بغلم که اومد بیرون جفتشون رو به من گفتن : تو هم خیلی نازی
خیلی بچه های شیرینی بودن لپاشون رو کشیدم و گفتم : ممنونم
چرخیدن و رو به جونگ کوک گفتن : میشه بازم بیایم ببنیمش ؟
جونگ کوک : چی رو ؟
سوجین و یوجین : زنتو
جونگ کوک خندید و با سر تایید کرد که برای من دست تکون دادن و دویدن از اتاق رفتن بیرون
بعدم به بازوش اشاره کرد تا دستش رو بگیرم منم با بی میلی دستش رو گرفتم، وقتی وارد عمارت شدیم کلی ندیمه توی سالن بودن که همشون با دیدن جونگ کوک برای احترام تعظیم کردن و گفتن : خوش آمدید
جونگ کوکم برای تشکر سرش رو تکون و با همون حالتی که دستش رو گرفته بودم رفت به سمت یه اتاق ، به دم اتاق که رسیدم یه کلید از جیبش آورد بیرون و در رو باز کرد و رفت توش که منم پشت سرش رفتم ، تم اتاق حالت تیره داشت و جوری بنظر میرسید که انگار خیلی وقته کسی توش نبوده بعد از کلی نگاه کردن به اتاق رفتم و روی تخت نشستم دوباره به دور و اطراف اتاق نگاه کردم با اینکه احساس کردم خیلی وقته کسی توش نیومده اما اتاق مرتبی بود به گفته جین جونگ کوک بیشتر وقتا توی عمارت خودشه و فقط برای روزای خاص میاد اینجا امروزم روزه خاصی بود اما من نمیتونستم این خاص بودن رو تو چهرش ببینم انگار اصلا از اومدن اینجا خوشحال نیست ، یکم که گذشت رفت جلوی آیینه و خواست موهاش رو مرتب کنه که یکی پشت سر هم تق تق تق تق تق شروع کرد به در زدن با طرز در زدنش حدس زدم که باید بچه باشه ، در زدنش که تموم شد جونگ کوک رفت و در رو باز کرد و بعد از دیدن چیزی خندید ، از اینکه خندید تعجب کردم همیشه یه قیافه سرد داره و من تاحالا خندش رو ندیده بودم به خندیدنش نگاه کردم که ناخوداگاه چیزی تو ذهنم گفت : چقدر قشنگ میخنده ، خواستم با ذهنم موافقت کنم که جلوی خودم رو گرفتم و با خودم گفتم : خب همه ی خنده ها قشنگن ، انگار که داشتم خودم با ذهنم می جنگیدم با شنیدن صدای جونگ کوک توجهم بهش جلب شد .
جونگ کوک : ا/ت اینا پسر عموهای منن
به پایین پاش نگاه کردم که دوتا بچه ی ناز و خوشگل دیدم خیلی خوشگل بودن موهای لخت و مشکی و چشای درشت داشتن و دوقلو به نظر میومدن ، از اونجایی که بچه هارو خیلی دوست دارم سریع رفتم و جلوشون نشستم .
ا/ت : خب خوشگلا اسمتون چیه ؟
یه نگاه به همدیگه کردن و گفتن : اول خوشگله اسم تو چیه ؟
از حرفشون خندم گرفت و با همون خنده گفتم : ا/ت
انگار از دیدنم خیلی خوشحال شده بودن و با خوشحالی گفتن : سوجین و یوجین
ا/ت : سوجین کدومه ؟
یکیشون به خودش اشاره کرد که بهش نگاه کردم و با خنده گفتم : میای بغلم ؟
با ذوق اومد بغلم ، بعدش رو به اون یکی که یوجین بود گفتم : توهم میای بغلم ؟
اومد بغلم که محکم بغلش کردم و گفتم : چقدر شما ها نازین .
از بغلم که اومد بیرون جفتشون رو به من گفتن : تو هم خیلی نازی
خیلی بچه های شیرینی بودن لپاشون رو کشیدم و گفتم : ممنونم
چرخیدن و رو به جونگ کوک گفتن : میشه بازم بیایم ببنیمش ؟
جونگ کوک : چی رو ؟
سوجین و یوجین : زنتو
جونگ کوک خندید و با سر تایید کرد که برای من دست تکون دادن و دویدن از اتاق رفتن بیرون
۲۶.۹k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.