عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
پارت ۶
......
( چند روز بعد )
ارسلان: حسم هروز قوی تر میشه
...
ارسلان : نیکا ، پانیذ ، شقایق،و... من با دوستام فردا میخوام برم شمال خونه رو هروز گرد گیری میکنید و از خونه بیرون نمیرید
ن.پ.ع : چشم ارباب
ارسلان : دیانا تو با من میای ساکت رو جمع کن
دیانا: چشم ارباب
...
دیانا: دارم ساکم رو جمع میکنم باورم نمیشه ارباب من رو هم دعوت کرد (عرررررررر پشمام )
ارسلان : فردا قراره با محراب ، رضا ، ممد، متین ، سینا دوصت دختراشون (رلشون) بریم شمال ، به دیانا هم گفتم ( عررررر)
....
نیکا : رفتم تو اتاق دیانا داشت لباس هایش رو جمع میکرد.... سیلام دیا جونم چه شوده بدون ما میخوای بری شمال اونم با ارباب
....
پارت ۶
......
( چند روز بعد )
ارسلان: حسم هروز قوی تر میشه
...
ارسلان : نیکا ، پانیذ ، شقایق،و... من با دوستام فردا میخوام برم شمال خونه رو هروز گرد گیری میکنید و از خونه بیرون نمیرید
ن.پ.ع : چشم ارباب
ارسلان : دیانا تو با من میای ساکت رو جمع کن
دیانا: چشم ارباب
...
دیانا: دارم ساکم رو جمع میکنم باورم نمیشه ارباب من رو هم دعوت کرد (عرررررررر پشمام )
ارسلان : فردا قراره با محراب ، رضا ، ممد، متین ، سینا دوصت دختراشون (رلشون) بریم شمال ، به دیانا هم گفتم ( عررررر)
....
نیکا : رفتم تو اتاق دیانا داشت لباس هایش رو جمع میکرد.... سیلام دیا جونم چه شوده بدون ما میخوای بری شمال اونم با ارباب
....
۱۲.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.