p6
خمیازه ای میکشم . چقدر درس خواندن خسته کننده است .
بهش نگاه میکنم . هنوز داشت از روی موبایلش تحقیق را مینوشت . موهای مشکی رنگش را که مواج روی صورتش ریخته بود ، را پشت گوشش میزنم . لحظه ای نگاهم میکنم .
چشمانش ... ! لب هایش ... !
چرا آنقدر دوستش داشتم ؟ اون چی داشت که بقیه نداشتند ؟
بعد از مدت طولانی ای سرش را بالا می آورد و طرز نشستنش را عوض میکند .
: خیلی دوست داشتم برای پروژه بیای خونمون ، اما شرمنده نشد .
واقعا نمیشد تموم مطالب رو از زبان اشاره متوجه شد . احساس درموندگی میکردم . سرم را تکان میدهم .
- چرا مگه ؟
قطعا یکی از بهترین سوال ها برای وقت هایی که چیزی نمیفهمیدم .
دوست داشتم با من احساس راحتی کند .
نمیدانم چرا ، اما یکی از کاغذ های بدرد نخور را از گوشه ی اتاق برمیدارد و شروع میکند به نوشتن . واقعا ازش ممنونم چون دیگه تحمل حزم حرف های طولانی با زبون اشاره رو نداشتم .
کاغذ را به دستم میدهد . نوشته ی کمرنگ رویش را میخوانم .
: من مادرم رو از دست دادم و پدرم هم من رو نمیخواست . الان پیش مادر بزرگم زندگی میکنم . اون یکم بد اخلاقه ، ولی مادربزرگ خیلی خوبیه .
نگاهش میکنم . داشت با اون چشمهای قهوه ای خوشگلش نگاهم میکرد . از فکر اینکه مدتی است داد نگاهم میکند ، قند توی دلم اب میشود . دوباره به کاغذ تا خورده نگاه کردم . اون واقعا دختر قوی ای بود !
باهاش احساس همدردی میکردم . اون به اندازه ی کافی عشق دریافت نکرده بود ، من هم همینطور . لبخندی میزنم و سرم را تکان میدهم .
- مادرم بیرون از شهر زندگی میکنه و پدرم تمام زندگی اش را وقف کارش کرده . هیچ کدومشون هیچوقت برای من وقت نداشتن ، همیشه میگفتن یونگی گریه نکن ، یونگی ساکت باش ، یونگی ناراحت نباش .
نفس عمیقی میکشم .
- هیچکس نمیگفت چرا گریه میکنم یا ناراحتم .
دستم را روی دستش میگذارم و لبخندی میزنم .
- نتها نیستی !.
وقتی توی شهر صدای خنده ی هیچکس نمیاید ، دیگه اهمیت ندارد خونت کجاست ، ماشینت چیه یا چقدر پول داری . اگر انسان باشی تو هم غمگین خواهی شد !
متوجه ی گونه هایش میشوم ، همانند گل رز سرخ شده بودند . خنده ام میگیرد . چشم قهوه ای من ! دستم را از روی دستش بر میدارم .
دیگه حوصله ی درس نداشتم ، به همین خاطر از سر جایم بلند میشوم .
- میای بریم یه چیزی بخوریم ؟
امیدوار بودم چیزی توی خانه باشد .
سرش را به معنای اره تکان میدهد . لبخندی میزنم .
شرایط:
۷ لایک 💜
۵ کامنت ✨
راستی ۱۵۰ تایی شدنمون مبارک 🥳💃🏻
بهش نگاه میکنم . هنوز داشت از روی موبایلش تحقیق را مینوشت . موهای مشکی رنگش را که مواج روی صورتش ریخته بود ، را پشت گوشش میزنم . لحظه ای نگاهم میکنم .
چشمانش ... ! لب هایش ... !
چرا آنقدر دوستش داشتم ؟ اون چی داشت که بقیه نداشتند ؟
بعد از مدت طولانی ای سرش را بالا می آورد و طرز نشستنش را عوض میکند .
: خیلی دوست داشتم برای پروژه بیای خونمون ، اما شرمنده نشد .
واقعا نمیشد تموم مطالب رو از زبان اشاره متوجه شد . احساس درموندگی میکردم . سرم را تکان میدهم .
- چرا مگه ؟
قطعا یکی از بهترین سوال ها برای وقت هایی که چیزی نمیفهمیدم .
دوست داشتم با من احساس راحتی کند .
نمیدانم چرا ، اما یکی از کاغذ های بدرد نخور را از گوشه ی اتاق برمیدارد و شروع میکند به نوشتن . واقعا ازش ممنونم چون دیگه تحمل حزم حرف های طولانی با زبون اشاره رو نداشتم .
کاغذ را به دستم میدهد . نوشته ی کمرنگ رویش را میخوانم .
: من مادرم رو از دست دادم و پدرم هم من رو نمیخواست . الان پیش مادر بزرگم زندگی میکنم . اون یکم بد اخلاقه ، ولی مادربزرگ خیلی خوبیه .
نگاهش میکنم . داشت با اون چشمهای قهوه ای خوشگلش نگاهم میکرد . از فکر اینکه مدتی است داد نگاهم میکند ، قند توی دلم اب میشود . دوباره به کاغذ تا خورده نگاه کردم . اون واقعا دختر قوی ای بود !
باهاش احساس همدردی میکردم . اون به اندازه ی کافی عشق دریافت نکرده بود ، من هم همینطور . لبخندی میزنم و سرم را تکان میدهم .
- مادرم بیرون از شهر زندگی میکنه و پدرم تمام زندگی اش را وقف کارش کرده . هیچ کدومشون هیچوقت برای من وقت نداشتن ، همیشه میگفتن یونگی گریه نکن ، یونگی ساکت باش ، یونگی ناراحت نباش .
نفس عمیقی میکشم .
- هیچکس نمیگفت چرا گریه میکنم یا ناراحتم .
دستم را روی دستش میگذارم و لبخندی میزنم .
- نتها نیستی !.
وقتی توی شهر صدای خنده ی هیچکس نمیاید ، دیگه اهمیت ندارد خونت کجاست ، ماشینت چیه یا چقدر پول داری . اگر انسان باشی تو هم غمگین خواهی شد !
متوجه ی گونه هایش میشوم ، همانند گل رز سرخ شده بودند . خنده ام میگیرد . چشم قهوه ای من ! دستم را از روی دستش بر میدارم .
دیگه حوصله ی درس نداشتم ، به همین خاطر از سر جایم بلند میشوم .
- میای بریم یه چیزی بخوریم ؟
امیدوار بودم چیزی توی خانه باشد .
سرش را به معنای اره تکان میدهد . لبخندی میزنم .
شرایط:
۷ لایک 💜
۵ کامنت ✨
راستی ۱۵۰ تایی شدنمون مبارک 🥳💃🏻
۴.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.