𝒇𝒂𝒌𝒆~𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌..𝒑𝒂𝒓𝒕٩
با تابش نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم امروز اولین روز زندگی من توی نیویورک بود و البته اولین روز من توی مدرسه استایوسنت امیدوارم حداقل زندگی جدیدم اینجا خوب پیش بره...
نگاهی به گوشیم انداختم هنوز 6 دقیقه به ساعت 5:30مونده بود چون بیدار شدم الارمشو خاموش کردم
اول رفتم 🚾 کارهای لازم رو انجام دادم و بعد یه دوش 20 min گرفتم
از حموم اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم خوبیش اینکه نمیخاد لباس فرم بپوشی.. موهامو خشک کردمو عطر مورد علاقمو زدم
تازه شده بود ساعت 6:5 دقیقه
رفتم صبحونه رو اماده کردمو نشستم خوردن ولی عجیب بود مثل قبل نمیخوردم انگار که اشتهام باز شده بود شاید بخاطر بچه باشه دیدم کم کم داره دیرم میشه سری بلند شدمو به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم بعد 2min اومد (ا.ت به پدرش گفته بود میخاد مثل مردم عادی زندگی کنه راننده و این چیزا نمیخاد) سوار شدم یه صندلی کنار یه دختر خالی بود رفتمو نشستم کنارش
دختره :امم سلام.. میتونم باهاتون اشنا شم
+سلام.. بله چرا که نه.. ا.ت هستم
دختره :جولی هستم از اشنایت خوشبختم
+همچنین جولی ☺️
همینطور که با جولی حرف میزدیم فهمیدم اون 18 سالشه و توی مدرسه ماست ولی کلاسش فرق داره
اتوبوس وایساد و ماهم پیاده شدیم و به سمت مدرسه رفتیم.. جولی به کلاسش رفت و منم به سمت اتاق مدیریت رفتم
تق تق
مدیر:بیا تو
+سلام اقای مدیر
مدیر:آ ا.ت خانم خوش اومدین منتظرتون بودم
+خب من اومده بودم که
مدیر :اره اره میدونم چرا اومدی.. چند دقیقه دقیقه وایسا تا معلموتون بیاد و ببرتت
+چشم
.
.
معلم:سلام ا.ت هستین
+سلام.. بله خودمم
معلم :با من بیاین
دنبال معلم رفتم که روبه روی در A/C وایساد و گفتم
معلم :دخترم وایسا تا صدات کنم
+چشم
.
.
معلم صدام کرد و منم رفتم داخل
معلم :خب عزیزم خودتو معرفی کن
+سلام بچها..من مین ا.ت هستم امیدوارم سال خوبی رو در کنار هم باشیم
همه از این انرژیم خوشسون اومده بود و تشویقم کردن
یکی از بچها:ا.ت تو کره ای هستی
+اره
یکی از بچها:چه خوببب من عاشقق کره ای هام
لبخندی بهش زدم
+خب من کجا بشینم
معلم: هرجا که دوست داری
+میشه اونجا بشینم
معلم :اره
رفتمو کنار پسری که از موقع ای که اومده بودم فقط از پنجره به بیرون زل زده بود و هیچی نمیگفت نشستم .. انگار اونم کره ایه اخه خیلی شبی شونه
+عا.. سلام
پسره :(با سردی) سلام
حتی بهم نگا هم نکرد پس منم چیزی نگفتم
معلم درسو شروع کرد و منم گوش دادم.. زنگ اخر بود وایی کم کم با حرف های این معلم خسته کننده خابم برد سرم رو میز بود یهو حس کردم یه چیزی داره تکونم میده بلند شدم که همون پسره بود
پسره :نمیخای بلند شی همه رفتن خونشون
+عِ کلاس تموم شد
پسره :اره
+همم باشه
.
.
.
انگار که راهمون یکی بود
+میگما
پسره :...
+هی با توام
. ✨❤️
نگاهی به گوشیم انداختم هنوز 6 دقیقه به ساعت 5:30مونده بود چون بیدار شدم الارمشو خاموش کردم
اول رفتم 🚾 کارهای لازم رو انجام دادم و بعد یه دوش 20 min گرفتم
از حموم اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم خوبیش اینکه نمیخاد لباس فرم بپوشی.. موهامو خشک کردمو عطر مورد علاقمو زدم
تازه شده بود ساعت 6:5 دقیقه
رفتم صبحونه رو اماده کردمو نشستم خوردن ولی عجیب بود مثل قبل نمیخوردم انگار که اشتهام باز شده بود شاید بخاطر بچه باشه دیدم کم کم داره دیرم میشه سری بلند شدمو به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم بعد 2min اومد (ا.ت به پدرش گفته بود میخاد مثل مردم عادی زندگی کنه راننده و این چیزا نمیخاد) سوار شدم یه صندلی کنار یه دختر خالی بود رفتمو نشستم کنارش
دختره :امم سلام.. میتونم باهاتون اشنا شم
+سلام.. بله چرا که نه.. ا.ت هستم
دختره :جولی هستم از اشنایت خوشبختم
+همچنین جولی ☺️
همینطور که با جولی حرف میزدیم فهمیدم اون 18 سالشه و توی مدرسه ماست ولی کلاسش فرق داره
اتوبوس وایساد و ماهم پیاده شدیم و به سمت مدرسه رفتیم.. جولی به کلاسش رفت و منم به سمت اتاق مدیریت رفتم
تق تق
مدیر:بیا تو
+سلام اقای مدیر
مدیر:آ ا.ت خانم خوش اومدین منتظرتون بودم
+خب من اومده بودم که
مدیر :اره اره میدونم چرا اومدی.. چند دقیقه دقیقه وایسا تا معلموتون بیاد و ببرتت
+چشم
.
.
معلم:سلام ا.ت هستین
+سلام.. بله خودمم
معلم :با من بیاین
دنبال معلم رفتم که روبه روی در A/C وایساد و گفتم
معلم :دخترم وایسا تا صدات کنم
+چشم
.
.
معلم صدام کرد و منم رفتم داخل
معلم :خب عزیزم خودتو معرفی کن
+سلام بچها..من مین ا.ت هستم امیدوارم سال خوبی رو در کنار هم باشیم
همه از این انرژیم خوشسون اومده بود و تشویقم کردن
یکی از بچها:ا.ت تو کره ای هستی
+اره
یکی از بچها:چه خوببب من عاشقق کره ای هام
لبخندی بهش زدم
+خب من کجا بشینم
معلم: هرجا که دوست داری
+میشه اونجا بشینم
معلم :اره
رفتمو کنار پسری که از موقع ای که اومده بودم فقط از پنجره به بیرون زل زده بود و هیچی نمیگفت نشستم .. انگار اونم کره ایه اخه خیلی شبی شونه
+عا.. سلام
پسره :(با سردی) سلام
حتی بهم نگا هم نکرد پس منم چیزی نگفتم
معلم درسو شروع کرد و منم گوش دادم.. زنگ اخر بود وایی کم کم با حرف های این معلم خسته کننده خابم برد سرم رو میز بود یهو حس کردم یه چیزی داره تکونم میده بلند شدم که همون پسره بود
پسره :نمیخای بلند شی همه رفتن خونشون
+عِ کلاس تموم شد
پسره :اره
+همم باشه
.
.
.
انگار که راهمون یکی بود
+میگما
پسره :...
+هی با توام
. ✨❤️
۳۰.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.