پرستارp:7
ویو ا.ت:شروع کردم به اشپزی بادقت داشتم درست میکردم یه وقت بد درنیاد ابروم برهه
که یهو دستم خورد یه لیوان افتاد شکست
دورمو کلن شیشه گرفت اگه یه قدم برمیداشتم کل پام خونی میشد
تهیونگ ویو:با صدای شکستن شیشه سریع رفتم تو اشپز خونه که دیدم دوروبر ا.ت پر شیشه است
ا.ت:من متاسفمم
تهیونگ:هی اشکال نداره فقط اصلا تکون نخور خب؟
من دمپایی پام بود پس رفتم سمت ا.ت و براید استایل بغلش کردم گذاشتمش رو اپن
ا.ت:ممنون.ببخشید اصلا حواسم نبود خودم الان میام جمعش میکنم-قرمز شده
تهیونگ:بعد از اینکه ا.ت رو بغل کردم جابه جاش کردم رفتم سمت جارو و شروع کردم تمیز کردن
_نیازی به معذرت خواهی نیست اصلا نگران نباش. من باید معذرت خواهی کنم تور به زحمت انداختم
هان:وارد اشپز خونه شد و پرسید :چیشده؟؟
ا.ت:هیچی قشنگم نیا تو اشپز خونه زخمی میشی
هان:باشه
تهیونگ:تموم شد( شیشه هارو ریخت تو سطل اشغال)
ا.ت:بازم معذرت میخوام -مظلوم
تهیونگ:گفتم که اشکالی نداره خوبه خودت زخمی نشدی -لپ ا.ت رو کشید
ا.ت:خ... خب من برم.. ادامه اشپزیم
تهیونگ:باشه مرسی-لبخند
ا.ت:از رو اپن اومدم پایین و ادامه اشپزیم رو شروع کردم
تهیونگ:-لبخندی از ارامش زد. انگار یه خانواده کامل داشت. از اشپزخونه خارج شد و رفت سمت هان
هان:بابایی -نشست رو پای ته
تهیونگ:جانم بابا؟؟
هان:میگم تو مامانو دوست دالی؟؟
تهیونگ:چرا میپرسی؟؟
هان:میشه اگه دوستش دالی باهاش ازدواج کنی؟؟
تهیونگ:چیی؟؟...
پارت بعد:40 لایک
کامنتم بزارید کون گشاد نباشید
که یهو دستم خورد یه لیوان افتاد شکست
دورمو کلن شیشه گرفت اگه یه قدم برمیداشتم کل پام خونی میشد
تهیونگ ویو:با صدای شکستن شیشه سریع رفتم تو اشپز خونه که دیدم دوروبر ا.ت پر شیشه است
ا.ت:من متاسفمم
تهیونگ:هی اشکال نداره فقط اصلا تکون نخور خب؟
من دمپایی پام بود پس رفتم سمت ا.ت و براید استایل بغلش کردم گذاشتمش رو اپن
ا.ت:ممنون.ببخشید اصلا حواسم نبود خودم الان میام جمعش میکنم-قرمز شده
تهیونگ:بعد از اینکه ا.ت رو بغل کردم جابه جاش کردم رفتم سمت جارو و شروع کردم تمیز کردن
_نیازی به معذرت خواهی نیست اصلا نگران نباش. من باید معذرت خواهی کنم تور به زحمت انداختم
هان:وارد اشپز خونه شد و پرسید :چیشده؟؟
ا.ت:هیچی قشنگم نیا تو اشپز خونه زخمی میشی
هان:باشه
تهیونگ:تموم شد( شیشه هارو ریخت تو سطل اشغال)
ا.ت:بازم معذرت میخوام -مظلوم
تهیونگ:گفتم که اشکالی نداره خوبه خودت زخمی نشدی -لپ ا.ت رو کشید
ا.ت:خ... خب من برم.. ادامه اشپزیم
تهیونگ:باشه مرسی-لبخند
ا.ت:از رو اپن اومدم پایین و ادامه اشپزیم رو شروع کردم
تهیونگ:-لبخندی از ارامش زد. انگار یه خانواده کامل داشت. از اشپزخونه خارج شد و رفت سمت هان
هان:بابایی -نشست رو پای ته
تهیونگ:جانم بابا؟؟
هان:میگم تو مامانو دوست دالی؟؟
تهیونگ:چرا میپرسی؟؟
هان:میشه اگه دوستش دالی باهاش ازدواج کنی؟؟
تهیونگ:چیی؟؟...
پارت بعد:40 لایک
کامنتم بزارید کون گشاد نباشید
۲۳.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.