رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part78
"ویو ات"
نمیدونم چرا...ولی هنوز توی شک ام...اتفاقی که برای بورام افتاد...جنگیدن تهیونگ و کوک و جیمین و جین با گرگینه ها...دراکولا بودن اقای کیم
اهههه لعنتی....حتی اینم نمیتونم باور کنم که خون اشام ها وجود دارن!
کوک:چجوری باید بیایم به دنیاتون نامجون؟
نامجون:باید برگردی به دنیای خودتون و از دروازه ای که اونجاست وارد دنیای ما بشی...بعد اینکه اومدی بیا به این ادرس
کوک:اکی...
جین:اکیه بریم
نامجون:نه جین...!
جین:چی؟
نامجون:تو خیلی کمکم کردی و ازت ممنونم ولی...اینجا دنیای توعه...میدونم تو از دنیای خودتون بدت میاد ولی باید توی همین دنیا زندگی کنی...دنیای دراکولا ها جای خوبی برای یک گرگینه نیست...!
جین:میفهمی چی میگی نامجون(داد)من عمرا توی این دنیا باشم با یونا میایم...
تهیونگ:درسته...دنیای خودت بهترین جا برای توعه...دلت نمیخواد اتفاقی که برای من افتاد برای تو هم بیوفته نه؟
جین:اما....
نامجون:اما نداره جین...
جین:باشه...بازم به دنیای ما بیاین...امیدوارم موفق بشین💕
نامجون و تهیونگ و کوک و ات:فعلااااا
"ویو ات"
خیلییییی حلم بد بود...تقریبا چهار روز شد که توی این دنیام...خیلیییی درد دارم...
ات:کوک؟
کوک:هوم؟
ات:حا...حا...حالم...بده
کوک:چی؟؟ببینمت؟چت شده ات؟
ات:د...در...درد دا..دارم
کوک:اوووو نه لعنتی.....دووم بیار ات ...داره چهار روز میشه
تهیونگ:چییی؟؟بهتره زود تر بریم تا برسیم به دروازه
(کوک ات رو بغلش کرد و با تهیونگ بدو بدو رفتن تا جای دروازه رسیدن و قبل اینکه ات محو بشه میخواستن از دروازه رد شدن)
"ویو تهیونگ"
یکبار دیگه به دنیای گرگینه ها نگاه کردم...یاد بورام افتادم...من و بورام باهم اومدیم به این دنیا...ولی الان داریم بدون اون میریم.اره اون دوباره متولد میشه... ولی خاطراتی که باهاش دارم چی؟اخه من بدون اون چجوری زندگی کنم؟اصلا بدون اون چجوری دووم بیارم؟
دلم برات تنگ شده بورام...نمیشد توی جسم خودت زنده میشدی؟نمیشه یک بار دیگه اسمم رو صدا بزنی؟اخه لامصب نمیگی من بدون تو چجوری زندگی کنم؟
بدون این که حتی پشت سرت رو نگاه کنی میزاری و میری؟اره؟
"ویو کوک"
پشت سرم رو نگاه کردم...تهیونگ داشت دنیای گرگینه ها رو میدیم...حتما دارهبا بورام فکر میکنه...حق داره خب...منم خیلی دلم برای بورام تنگ شده...ولی میدونی بد تر از این چیه؟
اینکه من مقصر همه ی این اتفاقام
کاش الان به جای بورام من مرده بودم...
اهههههه لعنتی دلم برات تنگ شده...چجوری به بدون تو بودن عادت کنم؟چجوری بهت فکر نکنم؟...نمیشه برگردی؟نمیشه برگردی و دوباره باهم بخندیم و از گذشتمون بگیم؟نمیشه زمان برگرده به عقب و به دنیای مزخرف ادم ها نیای؟....چرا رفتی اخه...حالا من بدون تو چیکار کنم!
کوک:تهیونگ؟
تهیونگ:چیه؟
کوک:بریم
تهیونگ:عااا..با..باشه
#part78
"ویو ات"
نمیدونم چرا...ولی هنوز توی شک ام...اتفاقی که برای بورام افتاد...جنگیدن تهیونگ و کوک و جیمین و جین با گرگینه ها...دراکولا بودن اقای کیم
اهههه لعنتی....حتی اینم نمیتونم باور کنم که خون اشام ها وجود دارن!
کوک:چجوری باید بیایم به دنیاتون نامجون؟
نامجون:باید برگردی به دنیای خودتون و از دروازه ای که اونجاست وارد دنیای ما بشی...بعد اینکه اومدی بیا به این ادرس
کوک:اکی...
جین:اکیه بریم
نامجون:نه جین...!
جین:چی؟
نامجون:تو خیلی کمکم کردی و ازت ممنونم ولی...اینجا دنیای توعه...میدونم تو از دنیای خودتون بدت میاد ولی باید توی همین دنیا زندگی کنی...دنیای دراکولا ها جای خوبی برای یک گرگینه نیست...!
جین:میفهمی چی میگی نامجون(داد)من عمرا توی این دنیا باشم با یونا میایم...
تهیونگ:درسته...دنیای خودت بهترین جا برای توعه...دلت نمیخواد اتفاقی که برای من افتاد برای تو هم بیوفته نه؟
جین:اما....
نامجون:اما نداره جین...
جین:باشه...بازم به دنیای ما بیاین...امیدوارم موفق بشین💕
نامجون و تهیونگ و کوک و ات:فعلااااا
"ویو ات"
خیلییییی حلم بد بود...تقریبا چهار روز شد که توی این دنیام...خیلیییی درد دارم...
ات:کوک؟
کوک:هوم؟
ات:حا...حا...حالم...بده
کوک:چی؟؟ببینمت؟چت شده ات؟
ات:د...در...درد دا..دارم
کوک:اوووو نه لعنتی.....دووم بیار ات ...داره چهار روز میشه
تهیونگ:چییی؟؟بهتره زود تر بریم تا برسیم به دروازه
(کوک ات رو بغلش کرد و با تهیونگ بدو بدو رفتن تا جای دروازه رسیدن و قبل اینکه ات محو بشه میخواستن از دروازه رد شدن)
"ویو تهیونگ"
یکبار دیگه به دنیای گرگینه ها نگاه کردم...یاد بورام افتادم...من و بورام باهم اومدیم به این دنیا...ولی الان داریم بدون اون میریم.اره اون دوباره متولد میشه... ولی خاطراتی که باهاش دارم چی؟اخه من بدون اون چجوری زندگی کنم؟اصلا بدون اون چجوری دووم بیارم؟
دلم برات تنگ شده بورام...نمیشد توی جسم خودت زنده میشدی؟نمیشه یک بار دیگه اسمم رو صدا بزنی؟اخه لامصب نمیگی من بدون تو چجوری زندگی کنم؟
بدون این که حتی پشت سرت رو نگاه کنی میزاری و میری؟اره؟
"ویو کوک"
پشت سرم رو نگاه کردم...تهیونگ داشت دنیای گرگینه ها رو میدیم...حتما دارهبا بورام فکر میکنه...حق داره خب...منم خیلی دلم برای بورام تنگ شده...ولی میدونی بد تر از این چیه؟
اینکه من مقصر همه ی این اتفاقام
کاش الان به جای بورام من مرده بودم...
اهههههه لعنتی دلم برات تنگ شده...چجوری به بدون تو بودن عادت کنم؟چجوری بهت فکر نکنم؟...نمیشه برگردی؟نمیشه برگردی و دوباره باهم بخندیم و از گذشتمون بگیم؟نمیشه زمان برگرده به عقب و به دنیای مزخرف ادم ها نیای؟....چرا رفتی اخه...حالا من بدون تو چیکار کنم!
کوک:تهیونگ؟
تهیونگ:چیه؟
کوک:بریم
تهیونگ:عااا..با..باشه
۹.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.