کوک : ا...ات حالت...
کوک : ا...ات حالت...
ات : ولم کن بهم دست نزن *داد و گریه*
کوک :....
ات : چی میشد یکم زودتر میومدین ها!؟
جیمین : خب...نرسیدیم
ات :یکم عجله میکردین. ممکن بود اونم منو بخوره. ولی بازم کاری نکردین. اسم خودتونو میزارین سرباز؟ اسم خودتونو میزارین دوست؟ *داد*
جیمین : ا..ات م..ما دوستاتیم*بغض*
تهیونگ : ات...
ات : از جلو چشام گمشین...هق..هق..نمیخوام ببینمتون*داد و گریه*
پسرا:.......
*یونگی*
نمیتونستم درست بشینم کار کنم. نگران یون بودم. اگه اتفاقی واسش افتاده باشه خودمو نمیبخشم. یون لطفا سالم برگرد. ات رو نجات بده زود برگرد.
*فلش بک*
سرباز : فرمانده
یونگی : چی شده
سرباز : فرمانده ایافکثولو داخل قصره داره یکی از عضو نیروی اموزشی رو دنبال میکنه
یونگی : ک...کی؟!
سرباز : لی ات
یون : چ...چی!؟
یونگی : مگه نگفتی پیشش بودی
یون : م..مطمئنم
یونگی : ارتش رو بفرست...یون من زود برمیگردم
یون : نه یونگی خودم تنها میرم
یونگی : ولی یون اسیب میبینی
یون : اگه تو بری هم اسیب میبینی
یونگی :.....
یون : قول دادم ازت محافظت کنم. تو هنوز کوچیکی یونگی. تازه امید چندتا بچه هم هستی. نزار امیدشونو گم کنن. حتی اگه مردم...ات جای من هست ک کنارت باشه. ات رو جای من ببین. هر چند میدونم تو بمیری ات هم میمیره. ات از جون خودشم تورو عزیزتر میبینه. ازت خواهش میکنم خودتو تو دردسر ننداز. به خاطر نونا. به خاطر داداشمون.
یونگی :*بغض* نونا...نمیر...اگه اتفاقی واست افتاد هیچ چقت خودمو نمیبخشم. اگه ات هم مرد نمیبخشمت.
یون :*لبخند*
*پایان فلش بک*
سرباز اومد داخل
یونگی : چی شد. ایافکثولو رفت؟
سرباز : بله قربان...اما...
یونگی : اما چی...چی شده بگو ات اسیب دیده؟ *داد*
سرباز : خ..خواهرتون قربان..
پارچه ای بهم داد...بازش کردم دستی داخلش بود...
یونگی : ی...یون....
سرباز : متاسفم قربان...لی ات هم کاری جز داد زدن و گریه کردن انجام نمیدن. به فرمانده نیروی اموزشی اسیب زدن. سربازا سعی کردن جلوشو بگیرن ولی نتونستن.
یونگی :......
یون از اول میدونست نمیتونه جلوش وایسه. اون فقد میخواست ات رو نجات بده؟. میدونست یکیمون میمیره.
فلش بک
یون : دلم میخواد همیشه کنار ات بمونی. اون خیلی دوست داره یونگی. قدرشو بدون...همچین ادمایی پیدا نمیشه. منم هر کاری میکنم که کنار هم باشین. اجازه نمیدم مرگ ساده ای داشته باشی. من خواهر بزرگتم...وظیفم اینه ک ازت مراقبت کنم
پایان فلش بک
ات : ولم کن بهم دست نزن *داد و گریه*
کوک :....
ات : چی میشد یکم زودتر میومدین ها!؟
جیمین : خب...نرسیدیم
ات :یکم عجله میکردین. ممکن بود اونم منو بخوره. ولی بازم کاری نکردین. اسم خودتونو میزارین سرباز؟ اسم خودتونو میزارین دوست؟ *داد*
جیمین : ا..ات م..ما دوستاتیم*بغض*
تهیونگ : ات...
ات : از جلو چشام گمشین...هق..هق..نمیخوام ببینمتون*داد و گریه*
پسرا:.......
*یونگی*
نمیتونستم درست بشینم کار کنم. نگران یون بودم. اگه اتفاقی واسش افتاده باشه خودمو نمیبخشم. یون لطفا سالم برگرد. ات رو نجات بده زود برگرد.
*فلش بک*
سرباز : فرمانده
یونگی : چی شده
سرباز : فرمانده ایافکثولو داخل قصره داره یکی از عضو نیروی اموزشی رو دنبال میکنه
یونگی : ک...کی؟!
سرباز : لی ات
یون : چ...چی!؟
یونگی : مگه نگفتی پیشش بودی
یون : م..مطمئنم
یونگی : ارتش رو بفرست...یون من زود برمیگردم
یون : نه یونگی خودم تنها میرم
یونگی : ولی یون اسیب میبینی
یون : اگه تو بری هم اسیب میبینی
یونگی :.....
یون : قول دادم ازت محافظت کنم. تو هنوز کوچیکی یونگی. تازه امید چندتا بچه هم هستی. نزار امیدشونو گم کنن. حتی اگه مردم...ات جای من هست ک کنارت باشه. ات رو جای من ببین. هر چند میدونم تو بمیری ات هم میمیره. ات از جون خودشم تورو عزیزتر میبینه. ازت خواهش میکنم خودتو تو دردسر ننداز. به خاطر نونا. به خاطر داداشمون.
یونگی :*بغض* نونا...نمیر...اگه اتفاقی واست افتاد هیچ چقت خودمو نمیبخشم. اگه ات هم مرد نمیبخشمت.
یون :*لبخند*
*پایان فلش بک*
سرباز اومد داخل
یونگی : چی شد. ایافکثولو رفت؟
سرباز : بله قربان...اما...
یونگی : اما چی...چی شده بگو ات اسیب دیده؟ *داد*
سرباز : خ..خواهرتون قربان..
پارچه ای بهم داد...بازش کردم دستی داخلش بود...
یونگی : ی...یون....
سرباز : متاسفم قربان...لی ات هم کاری جز داد زدن و گریه کردن انجام نمیدن. به فرمانده نیروی اموزشی اسیب زدن. سربازا سعی کردن جلوشو بگیرن ولی نتونستن.
یونگی :......
یون از اول میدونست نمیتونه جلوش وایسه. اون فقد میخواست ات رو نجات بده؟. میدونست یکیمون میمیره.
فلش بک
یون : دلم میخواد همیشه کنار ات بمونی. اون خیلی دوست داره یونگی. قدرشو بدون...همچین ادمایی پیدا نمیشه. منم هر کاری میکنم که کنار هم باشین. اجازه نمیدم مرگ ساده ای داشته باشی. من خواهر بزرگتم...وظیفم اینه ک ازت مراقبت کنم
پایان فلش بک
۷۱.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.