Traitor part ¹³
Traitor part ¹³
از شرکت رفتم بیرون و رفتم کافه تا یه قهوه سفارش بدم که چیزی توجهم رو جلب کرد
یه برگه که روش اسم یه گروه مافیا بود رو چسبونده بودن
"گروه جدید مافیا. گرگ سیاه.
این گروه از پنج عضو تشکیل شده.
اما دو عضو دیگر گروه هنوز مشخص نشده اند!"
یعنی یه گروه مافیا ی دیگه اونده؟
گرگ سیاه!
بهتره یدونه از این آگهی ها داشته باشم
یدونه از اون آگهی ها برداشتم و قهوه ام رو خوردم و رفتم خونه تا یکم استراحت کنم
این روزا اصلا درست و حسابی استراحت نکرده بودم
اتفاقاتی که این روزا داشت میوفتاد....خیلی خیلی برام عجیب بود!
ویو ا.ت:
رفتم شرکت تا به نامجون چیزی رو نشون بدم اما کسی اونجا نبود
که آقای کیم رو دیدم
ات: آقای کیم...نمیدونید نامجون کجاست؟
شین: خوب ایشون رفتند خونه تا یکم استراحت کنن....خیلی خسته بودن
ات: آهان خوب باشه ممنون
تصمیم گرفتم منم برم خونه
اما امروز هوا خیلی طوفانی بود
ماشین هم نداشتم و با تاکسی اومدم
چترم رو باز کردم و به سمت خروجی شرکت حرکت کردم
که یکی دوان دوان داشت میدوید و خورد به من
_ببخشيد....ببخشید معذرت میخوام
و بعد از اون رفت
نگاهی به جلو پام کردم دیدم یا چیزی افتاده
شبیه کیف پول بود
ات: هی....صبر کن
اما اون چنان میدوید که صدای منو نشنید
دویدم دنبالش که کیفش رو بهش پس بدم اما اون فقط میدوید
که رسیدیم به یک بنبست
_از جونم چی میخوای؟
ات: آروم باش....فقط خواستم کیف پولت رو بهت پس بدم....وقتی خوردی بهم افتاد زمین
آروم اومد جلو و کیف پول رو برداشت
_خوب....حالا برو
ات: صبر کن ببینم....تو...یه دختری؟
_نخیر بهت گفتم برو
ات: من که باهات کاری ندارم....تو واقعا....یه دختری؟ اون با این سر و وضع؟
اون یه شلوار گشاد پسرونه با یه هودی گشاد مشکی پوشیده بود که کلاهش رو گذاشته بود رو سرش و ماسک زده بود
اما اگه از نزدیک نگاهش میکردی میفهمیدی یه دختره
ات: ببین من تو رو نمیشناسم تو هم منو نمیشناسی پس بیا تا....
_نه....من تو رو خوب میشناسم
ات: چی؟ تو....منو از کجا میشناسی؟
_کیم ا.ت....عضو گروه مافیا تبهکاران سیاه
ات: چی؟ چ..چطور ممکنه؟ هیچکس تاحالا شکل ما رو ندیده ما مخفیانه زندگی میکردیم!
_اما داداش من همه چیو بهم گفت و عکستون هم نشونم داد
کلاهش رو از روی سرش بر داشت و ماسکش رو هم برداشت
_من مین یونجی هستم...خواهر مین یونگی
ات: تو...خواهر یونگی هستی؟
یونجی: آره. من خواهر اونم
ات: .........
خوب خوب......دیگه قراره عاشقانهاش بیاد تو کار
تو پارت بعد شاید بفهمید عاشقانه اش از کی هست
و کسایی که فیکم رو میخونن چهار نفر هستن 🥲
از هر چهارتاشون ممنونم که از من حمایت میکنن🥲💜💖❤
از شرکت رفتم بیرون و رفتم کافه تا یه قهوه سفارش بدم که چیزی توجهم رو جلب کرد
یه برگه که روش اسم یه گروه مافیا بود رو چسبونده بودن
"گروه جدید مافیا. گرگ سیاه.
این گروه از پنج عضو تشکیل شده.
اما دو عضو دیگر گروه هنوز مشخص نشده اند!"
یعنی یه گروه مافیا ی دیگه اونده؟
گرگ سیاه!
بهتره یدونه از این آگهی ها داشته باشم
یدونه از اون آگهی ها برداشتم و قهوه ام رو خوردم و رفتم خونه تا یکم استراحت کنم
این روزا اصلا درست و حسابی استراحت نکرده بودم
اتفاقاتی که این روزا داشت میوفتاد....خیلی خیلی برام عجیب بود!
ویو ا.ت:
رفتم شرکت تا به نامجون چیزی رو نشون بدم اما کسی اونجا نبود
که آقای کیم رو دیدم
ات: آقای کیم...نمیدونید نامجون کجاست؟
شین: خوب ایشون رفتند خونه تا یکم استراحت کنن....خیلی خسته بودن
ات: آهان خوب باشه ممنون
تصمیم گرفتم منم برم خونه
اما امروز هوا خیلی طوفانی بود
ماشین هم نداشتم و با تاکسی اومدم
چترم رو باز کردم و به سمت خروجی شرکت حرکت کردم
که یکی دوان دوان داشت میدوید و خورد به من
_ببخشيد....ببخشید معذرت میخوام
و بعد از اون رفت
نگاهی به جلو پام کردم دیدم یا چیزی افتاده
شبیه کیف پول بود
ات: هی....صبر کن
اما اون چنان میدوید که صدای منو نشنید
دویدم دنبالش که کیفش رو بهش پس بدم اما اون فقط میدوید
که رسیدیم به یک بنبست
_از جونم چی میخوای؟
ات: آروم باش....فقط خواستم کیف پولت رو بهت پس بدم....وقتی خوردی بهم افتاد زمین
آروم اومد جلو و کیف پول رو برداشت
_خوب....حالا برو
ات: صبر کن ببینم....تو...یه دختری؟
_نخیر بهت گفتم برو
ات: من که باهات کاری ندارم....تو واقعا....یه دختری؟ اون با این سر و وضع؟
اون یه شلوار گشاد پسرونه با یه هودی گشاد مشکی پوشیده بود که کلاهش رو گذاشته بود رو سرش و ماسک زده بود
اما اگه از نزدیک نگاهش میکردی میفهمیدی یه دختره
ات: ببین من تو رو نمیشناسم تو هم منو نمیشناسی پس بیا تا....
_نه....من تو رو خوب میشناسم
ات: چی؟ تو....منو از کجا میشناسی؟
_کیم ا.ت....عضو گروه مافیا تبهکاران سیاه
ات: چی؟ چ..چطور ممکنه؟ هیچکس تاحالا شکل ما رو ندیده ما مخفیانه زندگی میکردیم!
_اما داداش من همه چیو بهم گفت و عکستون هم نشونم داد
کلاهش رو از روی سرش بر داشت و ماسکش رو هم برداشت
_من مین یونجی هستم...خواهر مین یونگی
ات: تو...خواهر یونگی هستی؟
یونجی: آره. من خواهر اونم
ات: .........
خوب خوب......دیگه قراره عاشقانهاش بیاد تو کار
تو پارت بعد شاید بفهمید عاشقانه اش از کی هست
و کسایی که فیکم رو میخونن چهار نفر هستن 🥲
از هر چهارتاشون ممنونم که از من حمایت میکنن🥲💜💖❤
۱۰.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.