عشق بی پایان چند پارتی به به مناسبت ۴۰ تایی شودنمون
ا'ت
سلام من جئون ا'ت هستم ۱ ساله با کوک ازدواج کردم این روزا خیلی زیاد تمرین دارن و کوک ساعت ۳،۴ شب میا و صبح ساعک ۸ میره اونقدری تمرین دارن که آخرین باری که با هم بودیم یک هفته پیش بود امروز میخوام باهاش حرف بزنم و بگم که یکم زود تر بیاد خونه
میدونم تمرین دارن دارن سخت تمرین میکنن ولی منم آدمم دیگه باید برا منم وقت بزاره
ویو ا'ت
الان ساعت ۹ شب هست و من گرسنمه
رفتم واس خودم نودل درست کردم و خوردم و نشستم پا فیلم نگا کردم تموم شد سریال بود ۵ قسمتشو دیدم ساعت ۲ شب هستش یه ساعت دیگه کوک میاد ولی من خوابم میاد (خمیازه) در باز شد
کوک اومد خیلی خسته به نظر میومد کفشاشو در آورد و میخواست مستقیم بره اتاق ولی ا'ت نذاشت رفتی پیشش سلام کردی اونم سلام کرد و تو گفتی بوس نمیکنی و اونم از لبت بوست کرد
ا'ت:حرف بزنیم یکم ؟
کوک:الان خیلی خستم بعداً
ا'ت:نه نمیشه همین الان باید حرف بزنیم
کوک:باشه
رفتین نشستین رو مبل
کوک: خب حرف بزن
ا'ت:چجوری بگم ببین چند روزیه که خیلی دیر میایی خونه و خیلی زود میری صبح ها و واسه من وقت جدا نمیکنی یعنی واسه من وقت نمیزاری فک کنم کارت و بیشتر از من دوس داری درکت میکنم خیلی سخت دارین تمرین میکنین ولی منم آدمم نمیشه که صلح تا شب تو خونه منتظرت بمونم و تو آخر بیایی ولی بدون توجه به من بری بخوابی
کوک:یعنی میگی جدا شیم
ا'ت: ببین من منظورم که نداشت حرفتو بزنی و بلند شد با داد
کوک:من منظورتو فهمیدم ازم خسته شدی هاا حیف که من احمق عاشقت بودم حاضر بودم برای تو هر کاری انجام بدم داشتم با تمام جون تمرین میکردم که هر وقتی گفتی اونو برام میخری بگم برو کارتم رو بردار برو بخر نه اینکه نتونتم این حرفو بزنم و حالا نمیخوام ببینمت خودت فهمیدی منظورمو (بچه ها من میدونم کوک اصلاً اینطوری نیست و فقط یه فیکه)
راوی
(رفتی کنارش دستشو گرفتی ولی اون هلت داد تو افتادی زمین ولی تو بازم رفتی دستشو گرفتی ولی اون اینبار زد تورو و تو افتادی زمین اینبار پا شدی و رفتی کیف و کفشتو برداشتی و رفتی بیرون) و بدون حرف داشتی راه میرفتی و گریه میکردی که یه تاکسی دیدی و اونو نگه داشتی وایساد تو سوارش شدی راننده گفت :خانوم کجا میخواید برید ؟
که تو یهو یادت افتاد که جایی نداری بری (دوستان پدر و مادر ا'ت مردن و یه برادر داره به اسم تهیونگ )یه گروه بود که همه دوستات توش اد بودن و تو پیام فرستادی واسه امشب کسی خونش هس من اونجا بمونم واس امروز و بعضیا دیدن و جواب ندادن و بعضیا ندیدن و بعضیا هم دیدن و گفتن ببخشید عزیزم من امروز مهمون دارم و اینا دیگه به داداشت زنگ زدی
شرط
لایک و کامنت:۳
فالو :۱
سلام من جئون ا'ت هستم ۱ ساله با کوک ازدواج کردم این روزا خیلی زیاد تمرین دارن و کوک ساعت ۳،۴ شب میا و صبح ساعک ۸ میره اونقدری تمرین دارن که آخرین باری که با هم بودیم یک هفته پیش بود امروز میخوام باهاش حرف بزنم و بگم که یکم زود تر بیاد خونه
میدونم تمرین دارن دارن سخت تمرین میکنن ولی منم آدمم دیگه باید برا منم وقت بزاره
ویو ا'ت
الان ساعت ۹ شب هست و من گرسنمه
رفتم واس خودم نودل درست کردم و خوردم و نشستم پا فیلم نگا کردم تموم شد سریال بود ۵ قسمتشو دیدم ساعت ۲ شب هستش یه ساعت دیگه کوک میاد ولی من خوابم میاد (خمیازه) در باز شد
کوک اومد خیلی خسته به نظر میومد کفشاشو در آورد و میخواست مستقیم بره اتاق ولی ا'ت نذاشت رفتی پیشش سلام کردی اونم سلام کرد و تو گفتی بوس نمیکنی و اونم از لبت بوست کرد
ا'ت:حرف بزنیم یکم ؟
کوک:الان خیلی خستم بعداً
ا'ت:نه نمیشه همین الان باید حرف بزنیم
کوک:باشه
رفتین نشستین رو مبل
کوک: خب حرف بزن
ا'ت:چجوری بگم ببین چند روزیه که خیلی دیر میایی خونه و خیلی زود میری صبح ها و واسه من وقت جدا نمیکنی یعنی واسه من وقت نمیزاری فک کنم کارت و بیشتر از من دوس داری درکت میکنم خیلی سخت دارین تمرین میکنین ولی منم آدمم نمیشه که صلح تا شب تو خونه منتظرت بمونم و تو آخر بیایی ولی بدون توجه به من بری بخوابی
کوک:یعنی میگی جدا شیم
ا'ت: ببین من منظورم که نداشت حرفتو بزنی و بلند شد با داد
کوک:من منظورتو فهمیدم ازم خسته شدی هاا حیف که من احمق عاشقت بودم حاضر بودم برای تو هر کاری انجام بدم داشتم با تمام جون تمرین میکردم که هر وقتی گفتی اونو برام میخری بگم برو کارتم رو بردار برو بخر نه اینکه نتونتم این حرفو بزنم و حالا نمیخوام ببینمت خودت فهمیدی منظورمو (بچه ها من میدونم کوک اصلاً اینطوری نیست و فقط یه فیکه)
راوی
(رفتی کنارش دستشو گرفتی ولی اون هلت داد تو افتادی زمین ولی تو بازم رفتی دستشو گرفتی ولی اون اینبار زد تورو و تو افتادی زمین اینبار پا شدی و رفتی کیف و کفشتو برداشتی و رفتی بیرون) و بدون حرف داشتی راه میرفتی و گریه میکردی که یه تاکسی دیدی و اونو نگه داشتی وایساد تو سوارش شدی راننده گفت :خانوم کجا میخواید برید ؟
که تو یهو یادت افتاد که جایی نداری بری (دوستان پدر و مادر ا'ت مردن و یه برادر داره به اسم تهیونگ )یه گروه بود که همه دوستات توش اد بودن و تو پیام فرستادی واسه امشب کسی خونش هس من اونجا بمونم واس امروز و بعضیا دیدن و جواب ندادن و بعضیا ندیدن و بعضیا هم دیدن و گفتن ببخشید عزیزم من امروز مهمون دارم و اینا دیگه به داداشت زنگ زدی
شرط
لایک و کامنت:۳
فالو :۱
۳.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.