عشق قدیمی p14
ویو جنی
صب خواب بیدار شدم امروز مهمونی سهام داران شرکت کیم سو بود الکس هم گفت ک باهاش برم رفتم تو حموم ی دوش 10مینی گرفتم و امدم بیرون بدون اینکه لباس بپوشم رفتم پایین(حوله تنشه)
جیهوپ:صب بخیر ایجی جونم (گونهشو بوسید)
جنی:صب بخیر(متعجب )
جنی:چیزی شده
جیهوپ:نه مگه قراره چیزی بشه(خنده و شنگول)
جیهوپ:شب خودم میرسونمت
جنی:مگه توهم دعوتی
جیهوپ:ی مهمونی باشه من من نباشم مگه میشه
جنی: اوکی
فلش ب زمان مهمونی
ویو تهیونگ
تقریبا همه مهمونا رسیده بودن(مهمونی توی عمارت پدر تهیونگ )دیدم الکس داره میاد سمتم اما تنها بود انگار جنی نیومده بود
الکس:سلام مستر کیم
ته:سلام میبینم ک تنهایی
الکس:اوه اره جنی با برادرش میاد
ته:باشه
جیهوپ:سلام داداش
ته:سلام
الکس:عشقم امدی
جنی:نه روحمه ک امده
همدیگر رو بوسیدن و رفتم سر ی میز دیگه دیدم ی دختره امد انگار امریکایی بود ک یورا رفت پیشش اونا هم رفتن سر ی میز دیگه
ته:انگار خیلی باهم جورن
جیهوپ:کیا
ته:الکس جنی
جیهوپ:اره همینطوره
کل لیوان رو سر کشیدم اما من کاری میکنم ک هیچوقت یادشون نره بعد چند دقیقه دیدم الکس جنی رو تنها گذاشت الان وقت خوبیه رفت پیشش و دستشو گرفتم و بردمش طبقه بالا توی یکی از اتاق ها و بوسیدمش ک منو پس زد
جنی:داری چیکار میکنی
ته:تو مال منی نمیزارم کسی بهت دست بزنه فقط مال من
و مشغول درآوردن لباساش شدم و(بقیش با ذهن کثیف خودتون😁)
صب خواب بیدار شدم امروز مهمونی سهام داران شرکت کیم سو بود الکس هم گفت ک باهاش برم رفتم تو حموم ی دوش 10مینی گرفتم و امدم بیرون بدون اینکه لباس بپوشم رفتم پایین(حوله تنشه)
جیهوپ:صب بخیر ایجی جونم (گونهشو بوسید)
جنی:صب بخیر(متعجب )
جنی:چیزی شده
جیهوپ:نه مگه قراره چیزی بشه(خنده و شنگول)
جیهوپ:شب خودم میرسونمت
جنی:مگه توهم دعوتی
جیهوپ:ی مهمونی باشه من من نباشم مگه میشه
جنی: اوکی
فلش ب زمان مهمونی
ویو تهیونگ
تقریبا همه مهمونا رسیده بودن(مهمونی توی عمارت پدر تهیونگ )دیدم الکس داره میاد سمتم اما تنها بود انگار جنی نیومده بود
الکس:سلام مستر کیم
ته:سلام میبینم ک تنهایی
الکس:اوه اره جنی با برادرش میاد
ته:باشه
جیهوپ:سلام داداش
ته:سلام
الکس:عشقم امدی
جنی:نه روحمه ک امده
همدیگر رو بوسیدن و رفتم سر ی میز دیگه دیدم ی دختره امد انگار امریکایی بود ک یورا رفت پیشش اونا هم رفتن سر ی میز دیگه
ته:انگار خیلی باهم جورن
جیهوپ:کیا
ته:الکس جنی
جیهوپ:اره همینطوره
کل لیوان رو سر کشیدم اما من کاری میکنم ک هیچوقت یادشون نره بعد چند دقیقه دیدم الکس جنی رو تنها گذاشت الان وقت خوبیه رفت پیشش و دستشو گرفتم و بردمش طبقه بالا توی یکی از اتاق ها و بوسیدمش ک منو پس زد
جنی:داری چیکار میکنی
ته:تو مال منی نمیزارم کسی بهت دست بزنه فقط مال من
و مشغول درآوردن لباساش شدم و(بقیش با ذهن کثیف خودتون😁)
۳.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.