❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part38
مرد اخمی کرد: جدیدا خیلی با دل و جرعت حرف میزنی کیم، با توجه به شرایطت بهتره یکم محتاط باشی!
تهیونگ نیشخندی زد و همراه دو مرد جذابی که بار قبل تو بار همراهش بودن، رو مبل روبه روی ما نشست.
تهیونگ: شرایطم باعث نمیشه از چیزایی که قراره مال من بشن حفاظت نکنم!
بعد اخم ترسناکی کرد و رو به مرد غرید: جونگ جیمون، بهتره همین الان گورتو گم کنی!
مرد که اسمش جیمون بود، اخمی کرد و بی حرف از ما دور شد.
ـــ چی باعث شد فکر کنی میتونی بعد از گندی که تو عمارتم زدی، بیای اینجا و جلوی من چرت و پرت بگی هوم؟
سیترا با اخم گفت و تهیونگ لیسی به لبش زد: بهتر نیست باهام مهربون تر باشی آلفاجم؟ من خبرای خوبی برات دارم!
سیترا توجهی به تهیونگ نکرد و کمی از تکیلاش خورد: با ایو صحبت کن، من کارای مهم تری دارم!
تهیونگ اخم کرد: من با یه زیردست بی ارزش مذاکره نمیکنم، اگه بگم اون جئون فاکر الان کت بسته تو عمارت منه، بازم بهم بی محلی میکنی؟!
همه با تعجب به تهیونگ نگاه کردیم!
با حیرت گفتم: یعنی گرفتیش؟ چجوری؟ تهیونگ لبخند جذابی بهم پاشید: هیچ وقت منو دست کم نگیر بیبی گرل!
گونه هام ناخاسته گر گرفت و سیترا اخم غلیظی کرد و با تحکم غرید: اون کسی که گفتم پیداش کنی مردی نیست که بشه کت بسته یه جا نگهش داشت کیم تهیونگ!
مردی که اسمش هوسوک بود جواب داد: درسته آلفاجم، ما نتونستیم به راحتی بگیریمش.
مرد جذابی که چشمای عسلی و صدای نازکی داشت ادامه داد: درواقع ما مجبور شدیم بیهوشش کنیم، اون فاکر خیلی جون سخت و لجباز بود!
آیو پوزخند زد: لازم نیست بشتر از این بی عرضه گیتونو ثابت کنین!
تهیونگ تیز نگاهش کرد: بهتره دهنتو ببندی و بزاری رئیست حرف بزنه!
آیو اعتراض کرد ولی با اشاره دست سیترا ساکت شد.
سیترا، در حالی که چشماش برق عجیبی داشت و رنگ چشماش تقریبا به نقره ای تغییر کرده بود به تهیونگ خیره شد و لب زد: اگه راست گفته باشی...اخ فقط اگه راست گفته باشی تهیونگا...چیزی بهت میدم که هیچوقت حتی تو ذهنت نمیگنجه!!
لحن وسوسه انگیز سیترا و چهره هاتش به همراه گردن و سینه های برجسته سفیدش که با اون دکلته ی مشکی تضاد داشتن، میتونست هر مردی رو از پا دربیاره و چهره ی مسخ تهیونگ، هوسوک و اون مردی که چشمای عسلی داشت و فکر کنم اسمش جیمین بود نشون میداد اونام از این قاعده مستثنی نیستن!
... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part38
مرد اخمی کرد: جدیدا خیلی با دل و جرعت حرف میزنی کیم، با توجه به شرایطت بهتره یکم محتاط باشی!
تهیونگ نیشخندی زد و همراه دو مرد جذابی که بار قبل تو بار همراهش بودن، رو مبل روبه روی ما نشست.
تهیونگ: شرایطم باعث نمیشه از چیزایی که قراره مال من بشن حفاظت نکنم!
بعد اخم ترسناکی کرد و رو به مرد غرید: جونگ جیمون، بهتره همین الان گورتو گم کنی!
مرد که اسمش جیمون بود، اخمی کرد و بی حرف از ما دور شد.
ـــ چی باعث شد فکر کنی میتونی بعد از گندی که تو عمارتم زدی، بیای اینجا و جلوی من چرت و پرت بگی هوم؟
سیترا با اخم گفت و تهیونگ لیسی به لبش زد: بهتر نیست باهام مهربون تر باشی آلفاجم؟ من خبرای خوبی برات دارم!
سیترا توجهی به تهیونگ نکرد و کمی از تکیلاش خورد: با ایو صحبت کن، من کارای مهم تری دارم!
تهیونگ اخم کرد: من با یه زیردست بی ارزش مذاکره نمیکنم، اگه بگم اون جئون فاکر الان کت بسته تو عمارت منه، بازم بهم بی محلی میکنی؟!
همه با تعجب به تهیونگ نگاه کردیم!
با حیرت گفتم: یعنی گرفتیش؟ چجوری؟ تهیونگ لبخند جذابی بهم پاشید: هیچ وقت منو دست کم نگیر بیبی گرل!
گونه هام ناخاسته گر گرفت و سیترا اخم غلیظی کرد و با تحکم غرید: اون کسی که گفتم پیداش کنی مردی نیست که بشه کت بسته یه جا نگهش داشت کیم تهیونگ!
مردی که اسمش هوسوک بود جواب داد: درسته آلفاجم، ما نتونستیم به راحتی بگیریمش.
مرد جذابی که چشمای عسلی و صدای نازکی داشت ادامه داد: درواقع ما مجبور شدیم بیهوشش کنیم، اون فاکر خیلی جون سخت و لجباز بود!
آیو پوزخند زد: لازم نیست بشتر از این بی عرضه گیتونو ثابت کنین!
تهیونگ تیز نگاهش کرد: بهتره دهنتو ببندی و بزاری رئیست حرف بزنه!
آیو اعتراض کرد ولی با اشاره دست سیترا ساکت شد.
سیترا، در حالی که چشماش برق عجیبی داشت و رنگ چشماش تقریبا به نقره ای تغییر کرده بود به تهیونگ خیره شد و لب زد: اگه راست گفته باشی...اخ فقط اگه راست گفته باشی تهیونگا...چیزی بهت میدم که هیچوقت حتی تو ذهنت نمیگنجه!!
لحن وسوسه انگیز سیترا و چهره هاتش به همراه گردن و سینه های برجسته سفیدش که با اون دکلته ی مشکی تضاد داشتن، میتونست هر مردی رو از پا دربیاره و چهره ی مسخ تهیونگ، هوسوک و اون مردی که چشمای عسلی داشت و فکر کنم اسمش جیمین بود نشون میداد اونام از این قاعده مستثنی نیستن!
... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.