My lovely mafia🍷🧸🐾 p⁴⁶
یونگی « هایون...من متاسفم....بابت همچی...بابت اینکه زندگیتو بهم زدم...بابت اینکه افراد مورد اعتمادت رو ازت دور کردم...بابت اینکه یکسال بهت دروغ گفتم...بابت اذیت هایی که کردم...بابت همشون متاسفم...
هایون « اهم یه دقیقه استپ...ادمین عزیز یه سیلی بهم بزن ببینم بیدارم یا نه...واتتتت...تو خوابم نمیدیدم مینننن یونگیییی از من عذرخواهی کنهههه؟!....تو..تو ازم عذرخواهی کردی؟
یونگی « اَهههه....فاز برندار...من هیچوقت از کسی عذرخواهی نکردم...تو اولین نفرییی حیح...عی خدا...هایون عسیس...ببین الان این حرفارو وللش آیا آماده ای برای شنیدن یه ماجرای عجیب و آخرین ماموریت..؟!
تعریف کردن ماجرا//
هایون « خودم ریختم برگام موند...واتت O_o
یعنی همتون پلیسیننننن؟! چرا امروز همش سوپرایز میشممم
یونگی « سعی میکردم جلوی خندمو بخاطر خنگی کیوت هایون بگیرم...بله اونم پلیس مخفی...حالا هم باید برای آخرین ماموریت آماده بشیم خانم خانما...
راوی « یونگی بعد از زدن حرفاش از اتاق هایون بیرون رفت....
فردا صبح//
«7:35 a.m»
«انبار متروکه مرز»
هایون « از یه طرفی برای ماموریت نجات جانی یعنی آخرین ماموریت هیجان داشتم...هم ناراحت بودم که قراره بعد از این ماموریت اینجا رو ترک کنم...میخواستم بعد از ماموریت به یونگی بگم چقدر دوستش دارم...میخواستم به هوسوک بگم یونجی رو مثل من از خودش نرونه..میخواستم از یونجی تشکر کنم..و هزاران کار دیگه...نفس عمیقی کشیدم و دوباره نگاهی به خودم توی آیینه کردم...لباس مشکی نظامی طوری با شلوار بگ مشکی پوشیدم و موهام رو بالا بسته بودم...تفنگم رو برداشتم و بیسیمم رو جاساز کردم...شنود رو تنظیم کردم و از اتاق بیرون رفتم...همگی توی سالن اصلی بودن...به به چه تیم گنگی داریما... خب همگی آماده ایم
یونگی « خیلی خب...دوباره تکرار میکنم لطفا کاری رو بدون هماهنگی نکنین...همگی...آمادهاید؟
همه « بله...
استایل ها به ترتیب
جیمین
یونگی
جیهوپ
لی هیان
هایون
یونجی
میلا
میچا
هایون « اهم یه دقیقه استپ...ادمین عزیز یه سیلی بهم بزن ببینم بیدارم یا نه...واتتتت...تو خوابم نمیدیدم مینننن یونگیییی از من عذرخواهی کنهههه؟!....تو..تو ازم عذرخواهی کردی؟
یونگی « اَهههه....فاز برندار...من هیچوقت از کسی عذرخواهی نکردم...تو اولین نفرییی حیح...عی خدا...هایون عسیس...ببین الان این حرفارو وللش آیا آماده ای برای شنیدن یه ماجرای عجیب و آخرین ماموریت..؟!
تعریف کردن ماجرا//
هایون « خودم ریختم برگام موند...واتت O_o
یعنی همتون پلیسیننننن؟! چرا امروز همش سوپرایز میشممم
یونگی « سعی میکردم جلوی خندمو بخاطر خنگی کیوت هایون بگیرم...بله اونم پلیس مخفی...حالا هم باید برای آخرین ماموریت آماده بشیم خانم خانما...
راوی « یونگی بعد از زدن حرفاش از اتاق هایون بیرون رفت....
فردا صبح//
«7:35 a.m»
«انبار متروکه مرز»
هایون « از یه طرفی برای ماموریت نجات جانی یعنی آخرین ماموریت هیجان داشتم...هم ناراحت بودم که قراره بعد از این ماموریت اینجا رو ترک کنم...میخواستم بعد از ماموریت به یونگی بگم چقدر دوستش دارم...میخواستم به هوسوک بگم یونجی رو مثل من از خودش نرونه..میخواستم از یونجی تشکر کنم..و هزاران کار دیگه...نفس عمیقی کشیدم و دوباره نگاهی به خودم توی آیینه کردم...لباس مشکی نظامی طوری با شلوار بگ مشکی پوشیدم و موهام رو بالا بسته بودم...تفنگم رو برداشتم و بیسیمم رو جاساز کردم...شنود رو تنظیم کردم و از اتاق بیرون رفتم...همگی توی سالن اصلی بودن...به به چه تیم گنگی داریما... خب همگی آماده ایم
یونگی « خیلی خب...دوباره تکرار میکنم لطفا کاری رو بدون هماهنگی نکنین...همگی...آمادهاید؟
همه « بله...
استایل ها به ترتیب
جیمین
یونگی
جیهوپ
لی هیان
هایون
یونجی
میلا
میچا
۹۵.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.