پارت ۱۲
از زبان کوک:
تو بغلم بود ولی بیدار بود پس چرا نمیخوابه
+بیبی
_بله
+چرا نمیخوابی
_خوابم نمیاد
از زبان یونا:
سرمو نوازش میکرد تا من بخوابم امروز داداشم بهم زنگ زد براش تعریف کردم که چی شد و الان کجام راستش فقط اون بود که منو درک میکرد داداشم گفت که دیگه برنگردم خونه چون اونجا کسی منو نمیخواد گفت هر وقت خواستی میتونیم همو ببینیم ولی مامان و بابا دیگه تو رو نمیخوان بعد تو سعی کردم اونا رو قانع کنم ولی هیچکدوم به حرفم گوش نمیدادن و فقط حرف خودشونو میزدن اشکام شروع به چکیدن کرد و میریخت رو جونکوک سعی میکردم آروم گریه کنم که متوجه نشه
از زبان جونکوک:
داشتم کم کم خواب میرفتم که احساس کردم سینه سمت چپم داره خیس میشه به یونا نگاه کردم دیدم مثل بارون داره اشک میریزه
+بیبی گریه میکنی
_نه خوبم
اشکاشو پاک کرد
بلند شدیم و نشستیم و دستاشو گرفتم
+چرا گریه میکنی عزیزم
_هیچی جونکوک بیخیال بخواب
+تا نگی من هیچ کاری نمیکنم
_بیخیال شو میگم چیزی نیس
که یهو دیدم دستاشو بین صورتم قاب کرد
+عشقم اگه چیزی اذیتت میکنه که به من نمیگی بهم بگو من کمکت میکنم
یهو دوباره بغضم شکست و جونکوک رو محکم بغل کردم اونم بغلم کرد همه چیزو براش گفتم
+مهم نیس چرا داری الان گریه میکنی وقتی مامان بابات قدر آدم به این باارزشی رو نمیدونن و براشون مهم نیستی چرا باید اونا برات مهم باشن بیخیال فراموششون کن دیگه بهشون فک نکن دلم نمیخواد تو ناراحت باشی گریه نکن
وقتی کامل آروم شدم ازبغلش اومدم بیرون
_چرا از بین این همه دختر از من خوشکل تر و پولدار تر منو انتخاب کردی که حتی خانواده هم ندارم
+من تو رو میخوام چیکار به خانوادت دارم بعدشم از نظر من تو از همه ی دخترا خوشکل تری من هیچوقت پول برام مهم نبوده الآنم نیس من فقط و فقط تو رو میخوام نه اون هرزه هایی که بابا مامانم میگفتن
_مامان بابات چی اونا منو میخوان
+معلومه که میخوان چرا نباید یه همچین عروس خوبی رو رد کنن دیوونه ای تو
_شک نکن (خنده)
+میشه همیشه بخندی هیچوقت گریه نکن همیشه خوشحال باش و بخند
_باشه تو هم قول بده همیشه همینجوری دوسم داشته باشی
+به جون خودت که از همه برام عزیز تری تو دنیا قول میدم تا آخر عمرم عاشقت باشم
دوباره همو بغل کردیم و دراز کشیدیم و خواب رفتیم دیگه
تو بغلم بود ولی بیدار بود پس چرا نمیخوابه
+بیبی
_بله
+چرا نمیخوابی
_خوابم نمیاد
از زبان یونا:
سرمو نوازش میکرد تا من بخوابم امروز داداشم بهم زنگ زد براش تعریف کردم که چی شد و الان کجام راستش فقط اون بود که منو درک میکرد داداشم گفت که دیگه برنگردم خونه چون اونجا کسی منو نمیخواد گفت هر وقت خواستی میتونیم همو ببینیم ولی مامان و بابا دیگه تو رو نمیخوان بعد تو سعی کردم اونا رو قانع کنم ولی هیچکدوم به حرفم گوش نمیدادن و فقط حرف خودشونو میزدن اشکام شروع به چکیدن کرد و میریخت رو جونکوک سعی میکردم آروم گریه کنم که متوجه نشه
از زبان جونکوک:
داشتم کم کم خواب میرفتم که احساس کردم سینه سمت چپم داره خیس میشه به یونا نگاه کردم دیدم مثل بارون داره اشک میریزه
+بیبی گریه میکنی
_نه خوبم
اشکاشو پاک کرد
بلند شدیم و نشستیم و دستاشو گرفتم
+چرا گریه میکنی عزیزم
_هیچی جونکوک بیخیال بخواب
+تا نگی من هیچ کاری نمیکنم
_بیخیال شو میگم چیزی نیس
که یهو دیدم دستاشو بین صورتم قاب کرد
+عشقم اگه چیزی اذیتت میکنه که به من نمیگی بهم بگو من کمکت میکنم
یهو دوباره بغضم شکست و جونکوک رو محکم بغل کردم اونم بغلم کرد همه چیزو براش گفتم
+مهم نیس چرا داری الان گریه میکنی وقتی مامان بابات قدر آدم به این باارزشی رو نمیدونن و براشون مهم نیستی چرا باید اونا برات مهم باشن بیخیال فراموششون کن دیگه بهشون فک نکن دلم نمیخواد تو ناراحت باشی گریه نکن
وقتی کامل آروم شدم ازبغلش اومدم بیرون
_چرا از بین این همه دختر از من خوشکل تر و پولدار تر منو انتخاب کردی که حتی خانواده هم ندارم
+من تو رو میخوام چیکار به خانوادت دارم بعدشم از نظر من تو از همه ی دخترا خوشکل تری من هیچوقت پول برام مهم نبوده الآنم نیس من فقط و فقط تو رو میخوام نه اون هرزه هایی که بابا مامانم میگفتن
_مامان بابات چی اونا منو میخوان
+معلومه که میخوان چرا نباید یه همچین عروس خوبی رو رد کنن دیوونه ای تو
_شک نکن (خنده)
+میشه همیشه بخندی هیچوقت گریه نکن همیشه خوشحال باش و بخند
_باشه تو هم قول بده همیشه همینجوری دوسم داشته باشی
+به جون خودت که از همه برام عزیز تری تو دنیا قول میدم تا آخر عمرم عاشقت باشم
دوباره همو بغل کردیم و دراز کشیدیم و خواب رفتیم دیگه
۵۱.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.