do not leave me
do not leave me
p14
ویو ات
داشتم میرفتم تو اتاق پروف تا لباسمو در بیارم که با صدای تیر به خودم امدم
فلش بک به چند ساعت قبل
ویو کوک
امروز می خواستم برم بزرگترین فروشگاه کره نه برای خرید بلکه برای گروگان گیر چون یکی از شریکام اونجا بود همون شریک عوضی که نصف مالمو بالا کشید ساعت ۸ و نیم بود اماده شدم و با تهیونگ و بادیگاردام به سمت فروشگاه رفتیم
کوک: همه بیان اینحا بشینن(با داد و شلیک گلوله)
همه سریع امدن و نشستن روبه روم
پایان فلش بک( اصن یادم رفته بود😐)
ویو ات
خیلی استرس گرفتم دستام میلرزید با صدای داد ینفر منو میسو و لیا رفتیم و نشستیم لیا و میسو داشتن گریه میکردن
ات: بچها اروم باشید
میسو: اخه چجوری ات الان هممونو میکشه
ات: نه اگر فرار کنیم
لبا: اخه چجوری
ات: نگاشون کنید فقط دو نفر اینجا وایستادن بقیه شونم جلو درن اگر حواس این دوتا رو پرت کنیم می تونیم در بریم
میسو: ا.... ات.... ا... اون تهیونگ.... کیم تهیونگ
ات: چییییییییی
لیا:ا....... اونم.... کوک..... جانگ کوک
ات: نه نه نه نمیشه اخه اینجا چیکار میکنن
لیا: میسو ات شما مردم و فراری بدین خودتونم برین من سرگرمشون میکنم
ات: نه خیر
میسو: بچها همش تقصیر من بود من گفتم بریم بیرون شما برین من میمونم
ات: دو دیقه خفه شین من یه فمری دارم
میسو ولیا: بگو
ات:........
لیا و میسو: عالیه
ات: خوب گوشیاتونو بدین
به گوشی میسو زنگ زدم
میسو: ببخشید میشه گوشیمو جواب بدم مامانبزذگم اون تنهاس و فراموشی داره خیلی نگرانه لطفا ( سرش پایین بود موهاش ریخته بود جلو صورتش)
تهیونگ: جواب بده
کوک: چی میگی هیونگ
تهیونگ: کوک این یکیو ول کن بزار جواب بده
کوک: اوففف خوب باشه بقیه تون گوشیاتونو بندازین تو سطل اشغال و اگر نه همتونو میکشم
احمق درست همونطور که فکر میکردم من و لیا میسو پشت مردم قایم شده بودیم جمعیت زیاد برا همین ما دیده نمیشدیم یواشکی از پشت مردم رفتیم تو دستشویی
ات: خوب بچها بدویین
پنجره رو با گوشیمون شکستیم لیا و میسو پریدن بیرون ولی خوب من تا خواستم برم پام گیر میکنه و میو افتم پایین و خوب پام قشنگ جرر میخوره
ویو کوک
با صدای گریه ینفر رفتم سمت دستشویی او..... اون ات بود مث بچه دوساله ها نشسته بود داشت گریه میکرد
کوک: اخه اینوقت شب با این لباس اینجا چیکار میکنی احمق( با داد)
ویو ات
با صدای داد کوک به خودم امدم
ات: کوک تو رو خدا منو نکش خیلی درد دارم
یهو کوک امد بغلم کرد و برد بیرون و اروم در گوشم گفت
کوک: منو لو میدی اره الان نه ولی یه بلایی سرت میارم التماسم کنی بکشمت
ات: خوب پس ولم کن بزار بمیرم
کوک: نچ می خوام زجرت بدم
با این حرفش قلبم تیکه تیکه شد من احمق هنوزم دوسش داشتم منو نشوند رو میز کتش و در اوردو انداخت دورم بعدم شروع کرد به پانسمان کرد پام
ات: اگر می خوای منو بکشی پس الان ولمکن تا با درد بمیرم ( با داد)
سرشو نزدیک صورتمو کردوگفت
کوک:..........
تموم شد احساس میکنم این پارت زیاد قشنگ نشد ولی امیدوارم خوشتون بیاد 💜🧝🏻♀️🗿
p14
ویو ات
داشتم میرفتم تو اتاق پروف تا لباسمو در بیارم که با صدای تیر به خودم امدم
فلش بک به چند ساعت قبل
ویو کوک
امروز می خواستم برم بزرگترین فروشگاه کره نه برای خرید بلکه برای گروگان گیر چون یکی از شریکام اونجا بود همون شریک عوضی که نصف مالمو بالا کشید ساعت ۸ و نیم بود اماده شدم و با تهیونگ و بادیگاردام به سمت فروشگاه رفتیم
کوک: همه بیان اینحا بشینن(با داد و شلیک گلوله)
همه سریع امدن و نشستن روبه روم
پایان فلش بک( اصن یادم رفته بود😐)
ویو ات
خیلی استرس گرفتم دستام میلرزید با صدای داد ینفر منو میسو و لیا رفتیم و نشستیم لیا و میسو داشتن گریه میکردن
ات: بچها اروم باشید
میسو: اخه چجوری ات الان هممونو میکشه
ات: نه اگر فرار کنیم
لبا: اخه چجوری
ات: نگاشون کنید فقط دو نفر اینجا وایستادن بقیه شونم جلو درن اگر حواس این دوتا رو پرت کنیم می تونیم در بریم
میسو: ا.... ات.... ا... اون تهیونگ.... کیم تهیونگ
ات: چییییییییی
لیا:ا....... اونم.... کوک..... جانگ کوک
ات: نه نه نه نمیشه اخه اینجا چیکار میکنن
لیا: میسو ات شما مردم و فراری بدین خودتونم برین من سرگرمشون میکنم
ات: نه خیر
میسو: بچها همش تقصیر من بود من گفتم بریم بیرون شما برین من میمونم
ات: دو دیقه خفه شین من یه فمری دارم
میسو ولیا: بگو
ات:........
لیا و میسو: عالیه
ات: خوب گوشیاتونو بدین
به گوشی میسو زنگ زدم
میسو: ببخشید میشه گوشیمو جواب بدم مامانبزذگم اون تنهاس و فراموشی داره خیلی نگرانه لطفا ( سرش پایین بود موهاش ریخته بود جلو صورتش)
تهیونگ: جواب بده
کوک: چی میگی هیونگ
تهیونگ: کوک این یکیو ول کن بزار جواب بده
کوک: اوففف خوب باشه بقیه تون گوشیاتونو بندازین تو سطل اشغال و اگر نه همتونو میکشم
احمق درست همونطور که فکر میکردم من و لیا میسو پشت مردم قایم شده بودیم جمعیت زیاد برا همین ما دیده نمیشدیم یواشکی از پشت مردم رفتیم تو دستشویی
ات: خوب بچها بدویین
پنجره رو با گوشیمون شکستیم لیا و میسو پریدن بیرون ولی خوب من تا خواستم برم پام گیر میکنه و میو افتم پایین و خوب پام قشنگ جرر میخوره
ویو کوک
با صدای گریه ینفر رفتم سمت دستشویی او..... اون ات بود مث بچه دوساله ها نشسته بود داشت گریه میکرد
کوک: اخه اینوقت شب با این لباس اینجا چیکار میکنی احمق( با داد)
ویو ات
با صدای داد کوک به خودم امدم
ات: کوک تو رو خدا منو نکش خیلی درد دارم
یهو کوک امد بغلم کرد و برد بیرون و اروم در گوشم گفت
کوک: منو لو میدی اره الان نه ولی یه بلایی سرت میارم التماسم کنی بکشمت
ات: خوب پس ولم کن بزار بمیرم
کوک: نچ می خوام زجرت بدم
با این حرفش قلبم تیکه تیکه شد من احمق هنوزم دوسش داشتم منو نشوند رو میز کتش و در اوردو انداخت دورم بعدم شروع کرد به پانسمان کرد پام
ات: اگر می خوای منو بکشی پس الان ولمکن تا با درد بمیرم ( با داد)
سرشو نزدیک صورتمو کردوگفت
کوک:..........
تموم شد احساس میکنم این پارت زیاد قشنگ نشد ولی امیدوارم خوشتون بیاد 💜🧝🏻♀️🗿
۵.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.