زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ¹¹
♡این فیک شیپ نیست!♡
اما اونا منو بردن و گذاشتن روبروی ولیعهد شیلا!
سوکجین که روبروم نشسته بود لبخندی بهم زد و گفت:
جین: خوشحالم دوباره میبینمت
و منی که از ترس نمیدونستم چه جوابی بدم و از استرس داشتم میمردم!
جین: ترسیدی؟ ببخشید. سرباز ها دستور رد اشتباه متوجه شدن و اینطوری آوردنت. اما من به خاطر چیز دیگه ای میخواستم تو رو ببینم
اما هنوزم استرس داشتم و جوابی ندادم و سرم رو پایین انداختم
جین: میخوام خدمتکار شخصیم بشی
از حرفش تعجب کردم و سرم رو آوردم بالا و با تعجب گفتم:
یانگهی: چ..چی؟!
جین: خدمتکار شخصیم بشی. دوست دارم که تو ..... خدمتکار شخصیم باشی. و اون یکی خدمتکاره که اسمش رو یادم نیست .... عا اسمش چی بود فیلیکس؟
فیلیکس: اسمش یوری بود
جین: آره یوری رو اخراج کردم.
یانگهی: اما قربان یوری بهترین خدمتکار قصر هست!
جین: نه. میخوام تو خدمتکارم باشی. فردا بیا اینجا. به مقامات هم گفتم که درجهی تو رو از یک خدمتکار ساده ..... به خدمتکار شخصی من تغییر بدن
دیگه از حرفش شاخ درآوردم و با تعجب زل زدم بهش. خیلی خوشحالم ... اما استرس هم دارم!
یانگهی: ولی قربان....این دیگه خیلی زیادیه که من....یه خدمتکار ساده به خدمتکار شخصیتون تبدیل بشم!
جین: نه خیلی هم خوبه. تو دیگه خدمتکار شخصیم هستی. الان هم میتونی بری
یانگهی: ...........
جین: چیه؟ برو دیگه!
یانگهی: ب..بله....
تعظیم کردم و از اونجا خارج شدم
حالا.....چیکار کنم؟ اینکه ارتقا پیدا کردم خیلی خوبه
اما خدمتکار شخصی اون باشم؟ کل روز اونجا باشم حوصلم سر میره کههه!
که تهیونگ از دور بدو بدو اومد پیشم و جونگکوکم باهاش بود
ته: یانگهی....یانگهییی خوبیی؟ چیزیت که نشد؟ چیکارت داشت؟ برا چی بردنت؟
یانگهی: تهیونگ یه نفس بگیر میگم برات
جونگکوک: اگه چیزی شده من باهاش حرف میزنم یه جوری راضیش میکنم!
یانگهی: نه نه....چیزی نشده. فقط....اون ازم خواست که.....خدمتکار شخصیش بشم
ته: خدمتکار شخیص؟ مطمئنی ؟
یانگهی: گفت فردا برم اونجا
کوک: یانگهی این بهترین فرصت زندگیته میتونی کلی تغییر تو زندگیت بدی!
یانگهی: اوهوم. الان هم دیگه میرم خونه
ته: آره بیا بریم بابا هم خیلی نگرانت بود ولی نزاشتم بیاد
با تهیونگ رفتیم خونه و بابا وقتی منو دید خیلی خوشحال شد و اومد بغلم کرد
خانواده ای که دارم.....خیلی خوبن. هیچکس به اندازهی اونا دوسم نداره
خوشحالم که یه خانوادهی واقعی دارم
البته شاید فقط.....فعلا!
نظرتوننننن؟؟؟
من کامنت میخوامممم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
#سناریو
#سناریو_بی_تی_اس
#وانشات
#تکپارتی
#سناریوفیک
part ¹¹
♡این فیک شیپ نیست!♡
اما اونا منو بردن و گذاشتن روبروی ولیعهد شیلا!
سوکجین که روبروم نشسته بود لبخندی بهم زد و گفت:
جین: خوشحالم دوباره میبینمت
و منی که از ترس نمیدونستم چه جوابی بدم و از استرس داشتم میمردم!
جین: ترسیدی؟ ببخشید. سرباز ها دستور رد اشتباه متوجه شدن و اینطوری آوردنت. اما من به خاطر چیز دیگه ای میخواستم تو رو ببینم
اما هنوزم استرس داشتم و جوابی ندادم و سرم رو پایین انداختم
جین: میخوام خدمتکار شخصیم بشی
از حرفش تعجب کردم و سرم رو آوردم بالا و با تعجب گفتم:
یانگهی: چ..چی؟!
جین: خدمتکار شخصیم بشی. دوست دارم که تو ..... خدمتکار شخصیم باشی. و اون یکی خدمتکاره که اسمش رو یادم نیست .... عا اسمش چی بود فیلیکس؟
فیلیکس: اسمش یوری بود
جین: آره یوری رو اخراج کردم.
یانگهی: اما قربان یوری بهترین خدمتکار قصر هست!
جین: نه. میخوام تو خدمتکارم باشی. فردا بیا اینجا. به مقامات هم گفتم که درجهی تو رو از یک خدمتکار ساده ..... به خدمتکار شخصی من تغییر بدن
دیگه از حرفش شاخ درآوردم و با تعجب زل زدم بهش. خیلی خوشحالم ... اما استرس هم دارم!
یانگهی: ولی قربان....این دیگه خیلی زیادیه که من....یه خدمتکار ساده به خدمتکار شخصیتون تبدیل بشم!
جین: نه خیلی هم خوبه. تو دیگه خدمتکار شخصیم هستی. الان هم میتونی بری
یانگهی: ...........
جین: چیه؟ برو دیگه!
یانگهی: ب..بله....
تعظیم کردم و از اونجا خارج شدم
حالا.....چیکار کنم؟ اینکه ارتقا پیدا کردم خیلی خوبه
اما خدمتکار شخصی اون باشم؟ کل روز اونجا باشم حوصلم سر میره کههه!
که تهیونگ از دور بدو بدو اومد پیشم و جونگکوکم باهاش بود
ته: یانگهی....یانگهییی خوبیی؟ چیزیت که نشد؟ چیکارت داشت؟ برا چی بردنت؟
یانگهی: تهیونگ یه نفس بگیر میگم برات
جونگکوک: اگه چیزی شده من باهاش حرف میزنم یه جوری راضیش میکنم!
یانگهی: نه نه....چیزی نشده. فقط....اون ازم خواست که.....خدمتکار شخصیش بشم
ته: خدمتکار شخیص؟ مطمئنی ؟
یانگهی: گفت فردا برم اونجا
کوک: یانگهی این بهترین فرصت زندگیته میتونی کلی تغییر تو زندگیت بدی!
یانگهی: اوهوم. الان هم دیگه میرم خونه
ته: آره بیا بریم بابا هم خیلی نگرانت بود ولی نزاشتم بیاد
با تهیونگ رفتیم خونه و بابا وقتی منو دید خیلی خوشحال شد و اومد بغلم کرد
خانواده ای که دارم.....خیلی خوبن. هیچکس به اندازهی اونا دوسم نداره
خوشحالم که یه خانوادهی واقعی دارم
البته شاید فقط.....فعلا!
نظرتوننننن؟؟؟
من کامنت میخوامممم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
#سناریو
#سناریو_بی_تی_اس
#وانشات
#تکپارتی
#سناریوفیک
۱۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.