گفت از قلبت چه خبر ؟ گفتم بسیار از تو یاد می کند.
گفت از قلبت چهخبر ؟ گفتم بسیار از تو یاد میکند.
داستان قلب جئون کوچک. ما
قلبش فقط برای یک نفر میتپد
برای یک نفر زنده است
و برای یک نفر زندگی میکند
و برای یک نفر جان خود را فدا میکند
از زبان جونگکوک
یور رو دیدم زیبا تر شده بود پوست سفید تر گلوله هایی مشکی که انگار جای چشم رو گرفته اند انکار شهاب هایی مشکی که به قلب من فرستاده شده بودند
من مهربونی و صافی دل یور رو دوست داشتم اما بازم اما هرجایی یک اما و اگر وجود دارد
اما من برعکس اون ام دل من سیاه و اون سفید
مثل یک رز سفید نایاب داخل شیشه
من شاهزاده کوچولو و اون رز
من دیو و اون دلبرم
ولی حیف که اون نمیخواد رز و دلبرم باشد
و این داستان نحس عشق من هست خواهد بود
ــــــــــــــــــــــــ.................. ـــ......
او خسته بود ، خسته به حد مرگ ، همه چیز برای او بیمعنی و پوچ شده بود
بغض داشت توی خیابون با کوهی از بغض میدوید
گریه؟ دقیقا نمیخواست گریه کنه میخواست قوی باشه اما توانایی اش رو نداشت
گریه حال اون رو خوب میکرد
گریه درمان زخم هاش بود
چحوری وقتی به چیزی معتاد شدی رو ترک میکنی درد میکشی
شلید دوباره بری سمتش اما نه!
از زبان ات....
با چشمای اشکی و بغض رفتم مک دونالد
مکس: هی دختر چیشدی
یور: ا.. و.. ن اومده اون اینجاست
نمیخواستم اونم بمیره بخاطر من!
راهم روکشیدم و رفتم
مکس: یور چرا اینکارا رو میکنی
یور: اون تورو هم میکشه نزدیکم نیا لطفا
مکس: اتفاقی نمی افته و یور رو بغل کرد
چطور جرئت همچین کاری رو کرد
آره! اون دوست صمیمی یور بود و هست
جئون روی صندلی نشسته بود
و با اعصبانیت به اون دو نگاه میکرد
یور با شدت اون رو از خودش جدا کرد
یور: اون میکشتت نمیفهمی
نمیخوام دوستم بمیره نمیخوام لطفآ
جئون لبخند حریصی زد
یور: متوجه شد اون اینجاست
یور: مکس برو به کارت برس
مکس هم رفت میدونست یور الکی کاری رو انجام نمیده
ساعت10 شب بودم و داشتم از خیابون رد میشدم ماشینی به سرعت نزدیکم میشد نور های سفید ماشینش توی چشمم برخورد میکرد
نمیخواستم تکون بخورم فریز شده بودم
چیزی من رو به عقب کشید
و توی بغلش فرود اومده بودم
از بوش میتونستم تشخیص بدم کی هست
این بو رو خیلی وقت بود استشمام نکرده بودم
جئون یور رو بلند کرد
و سرش روی روی قفسه سینش گذاشت
جئون: هیشش پرنسس
(کی گفته ات ترسیده حالا)
جونگکوک: ببندی خیلی خوب میشه میدونی
جئون: هیشش پرنسس
یور: جونگکوکی (ذوق)
و سفت بغلش کرد اما به عنوام پسر عمو
جونگکوک: خوبی؟
یور: اره(کشیده)
جونگکوک: من میرم مراقب خودت باش
یور: باش ولی تتو ات خیلی خوشگله
خدافظ
یور اینبار بلکه نترسید خوشحال بود دلش برای پسر عموش تنگ شده بود
دوست دارم کسوف ای به وجود بیارم
داستان قلب جئون کوچک. ما
قلبش فقط برای یک نفر میتپد
برای یک نفر زنده است
و برای یک نفر زندگی میکند
و برای یک نفر جان خود را فدا میکند
از زبان جونگکوک
یور رو دیدم زیبا تر شده بود پوست سفید تر گلوله هایی مشکی که انگار جای چشم رو گرفته اند انکار شهاب هایی مشکی که به قلب من فرستاده شده بودند
من مهربونی و صافی دل یور رو دوست داشتم اما بازم اما هرجایی یک اما و اگر وجود دارد
اما من برعکس اون ام دل من سیاه و اون سفید
مثل یک رز سفید نایاب داخل شیشه
من شاهزاده کوچولو و اون رز
من دیو و اون دلبرم
ولی حیف که اون نمیخواد رز و دلبرم باشد
و این داستان نحس عشق من هست خواهد بود
ــــــــــــــــــــــــ.................. ـــ......
او خسته بود ، خسته به حد مرگ ، همه چیز برای او بیمعنی و پوچ شده بود
بغض داشت توی خیابون با کوهی از بغض میدوید
گریه؟ دقیقا نمیخواست گریه کنه میخواست قوی باشه اما توانایی اش رو نداشت
گریه حال اون رو خوب میکرد
گریه درمان زخم هاش بود
چحوری وقتی به چیزی معتاد شدی رو ترک میکنی درد میکشی
شلید دوباره بری سمتش اما نه!
از زبان ات....
با چشمای اشکی و بغض رفتم مک دونالد
مکس: هی دختر چیشدی
یور: ا.. و.. ن اومده اون اینجاست
نمیخواستم اونم بمیره بخاطر من!
راهم روکشیدم و رفتم
مکس: یور چرا اینکارا رو میکنی
یور: اون تورو هم میکشه نزدیکم نیا لطفا
مکس: اتفاقی نمی افته و یور رو بغل کرد
چطور جرئت همچین کاری رو کرد
آره! اون دوست صمیمی یور بود و هست
جئون روی صندلی نشسته بود
و با اعصبانیت به اون دو نگاه میکرد
یور با شدت اون رو از خودش جدا کرد
یور: اون میکشتت نمیفهمی
نمیخوام دوستم بمیره نمیخوام لطفآ
جئون لبخند حریصی زد
یور: متوجه شد اون اینجاست
یور: مکس برو به کارت برس
مکس هم رفت میدونست یور الکی کاری رو انجام نمیده
ساعت10 شب بودم و داشتم از خیابون رد میشدم ماشینی به سرعت نزدیکم میشد نور های سفید ماشینش توی چشمم برخورد میکرد
نمیخواستم تکون بخورم فریز شده بودم
چیزی من رو به عقب کشید
و توی بغلش فرود اومده بودم
از بوش میتونستم تشخیص بدم کی هست
این بو رو خیلی وقت بود استشمام نکرده بودم
جئون یور رو بلند کرد
و سرش روی روی قفسه سینش گذاشت
جئون: هیشش پرنسس
(کی گفته ات ترسیده حالا)
جونگکوک: ببندی خیلی خوب میشه میدونی
جئون: هیشش پرنسس
یور: جونگکوکی (ذوق)
و سفت بغلش کرد اما به عنوام پسر عمو
جونگکوک: خوبی؟
یور: اره(کشیده)
جونگکوک: من میرم مراقب خودت باش
یور: باش ولی تتو ات خیلی خوشگله
خدافظ
یور اینبار بلکه نترسید خوشحال بود دلش برای پسر عموش تنگ شده بود
دوست دارم کسوف ای به وجود بیارم
۳.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.