بیمارستان وینس
part ²
ات : اوم خوی 6 عصر میریم تا اون موقع استراحت میکنیم
کلارا : باشه
مینا : ات
ات : بله
مینا : هرجا خواسی بری منم باهات میام باشه هر شهر دیگه رفتی منم باهات میام
ات : واقعا مطمئنی
کلارا : منم میام
ات : شما توی این یه سال خیلی به خاطر من توی درسر افتادین مطئنین میخواین همراهم باشین
کلارا . مینا : آره
از این که قرار نبود تنها به اون جا برم خوشحال بودم
ات : خب پس فردا صبح یاعت هشت توی پارک وودال همو میبینیم وسایلایی که نیازمون میشه رو بردارین خوراکی هم همین طور
مینا : باشه
.
.
.
.
با صدای ویبره گوشیم بلند شدم و تایمرو قطع کردم سریع خودمو آماده کردم و یه شلوار جین بایه نیم تنه تنگ سفید و یه کت کوتاه کتون سبز با کفشای سفید پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و لبتابمو گزاشتم تو کوله پشتیم و انداختمش کولم با برداشتن گوشیم از خونه زدم بیرون و به سمت پارک وودال حرکت کردم
به پارک رسیدم مینا و کلارا منتظرم بودن به طرفشون رفتم
ات : سلاااااام
مینا با ذوق اومد سمتم و بقلم کرد
مینا : سلام خوشگلم
کلاراهم با یه لبخند جوابمو داد
کلارا : سلام
باهم به سمت بیمارستان حرکت کردیم تا اونجا خیلی راه بود تقریبا وسطای جنگل بود
باید پیاده به اونجا میرفتیم که کسی متوجه نشه
مینا : ات مگه نگفتی بیمارستان کنار شهره پس چرا داریم میریم تو جنگل
ات : گفتم که دولت خونه های اطراف بیمارستانو خرید و اطراف بیمارستان درختای جدید کاشتن که عضوی از جنگا بشه بیمارستان به جنگل نزدیک بود با این کار دیگه کمتر کسی به اونجا میرفت دوست دارم بدونم اونجا چخبره
کلارا : خب میدونی یه حسی بهم میگه چیزای خوبی در انتظارمون نیس
مینا تنه ای به کلارا زد و با خنده گفت
مینا : هی نفوذ بد نزن قرار نیس چیزی بشه میریم اونجا و زود برمیگردیم
کلارا : هر وقت اینجوری حرف میزنی یعنی یه اتفاق بد قراره بیفته
رفتم وسطشون و دستمو درو گردن ودتاشون انداختمو گفتم
ات : هی بس کنین من تا آخرش باهاتونم و ازتون مواظبت میکنم من حواسم بهتون هس پس نگران چیزی نباشین تا من هسم آب نباید تو دلتون تکون بخوره
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
میدونم دیر دیر پارت میزارم
اما خوب شما هم که حمایت نمیکنین فقط میخونین (ಡωಡ)
ات : اوم خوی 6 عصر میریم تا اون موقع استراحت میکنیم
کلارا : باشه
مینا : ات
ات : بله
مینا : هرجا خواسی بری منم باهات میام باشه هر شهر دیگه رفتی منم باهات میام
ات : واقعا مطمئنی
کلارا : منم میام
ات : شما توی این یه سال خیلی به خاطر من توی درسر افتادین مطئنین میخواین همراهم باشین
کلارا . مینا : آره
از این که قرار نبود تنها به اون جا برم خوشحال بودم
ات : خب پس فردا صبح یاعت هشت توی پارک وودال همو میبینیم وسایلایی که نیازمون میشه رو بردارین خوراکی هم همین طور
مینا : باشه
.
.
.
.
با صدای ویبره گوشیم بلند شدم و تایمرو قطع کردم سریع خودمو آماده کردم و یه شلوار جین بایه نیم تنه تنگ سفید و یه کت کوتاه کتون سبز با کفشای سفید پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و لبتابمو گزاشتم تو کوله پشتیم و انداختمش کولم با برداشتن گوشیم از خونه زدم بیرون و به سمت پارک وودال حرکت کردم
به پارک رسیدم مینا و کلارا منتظرم بودن به طرفشون رفتم
ات : سلاااااام
مینا با ذوق اومد سمتم و بقلم کرد
مینا : سلام خوشگلم
کلاراهم با یه لبخند جوابمو داد
کلارا : سلام
باهم به سمت بیمارستان حرکت کردیم تا اونجا خیلی راه بود تقریبا وسطای جنگل بود
باید پیاده به اونجا میرفتیم که کسی متوجه نشه
مینا : ات مگه نگفتی بیمارستان کنار شهره پس چرا داریم میریم تو جنگل
ات : گفتم که دولت خونه های اطراف بیمارستانو خرید و اطراف بیمارستان درختای جدید کاشتن که عضوی از جنگا بشه بیمارستان به جنگل نزدیک بود با این کار دیگه کمتر کسی به اونجا میرفت دوست دارم بدونم اونجا چخبره
کلارا : خب میدونی یه حسی بهم میگه چیزای خوبی در انتظارمون نیس
مینا تنه ای به کلارا زد و با خنده گفت
مینا : هی نفوذ بد نزن قرار نیس چیزی بشه میریم اونجا و زود برمیگردیم
کلارا : هر وقت اینجوری حرف میزنی یعنی یه اتفاق بد قراره بیفته
رفتم وسطشون و دستمو درو گردن ودتاشون انداختمو گفتم
ات : هی بس کنین من تا آخرش باهاتونم و ازتون مواظبت میکنم من حواسم بهتون هس پس نگران چیزی نباشین تا من هسم آب نباید تو دلتون تکون بخوره
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
میدونم دیر دیر پارت میزارم
اما خوب شما هم که حمایت نمیکنین فقط میخونین (ಡωಡ)
۹۷۰
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.