ازدواج اجباری پارت ۲۵
بغضم گرفت ولی قورتش دادم رفتم نشستم بقل تخت و دستای سردشو گرفتم و شروع کردم: مین سو.... مین سو پاشوو ببین....ببین بدون تو دارم نابود میشم دیگه نمیکشم ......تو همیشه میخندیدی باهام لجبازی میکردی الان چی شده....(اشکای جونگ کوک همنطور داشت میرخت) چرا اینقدر بی روح خوابیدی اینجا چرا جواب من و نمیدی ...هاا هق پاشو بهت قول میدم قول میدم دیگه به حرفت گوش بدم ...دیگه باهات لجبازی نمیکنم اصا همیشه حرف تو ......... یادته موقعی که رفتیم لباس بخریم
تو لباس عروس مثل فرشته ها بودی ... وقتی اون تاج و گذاشتی رو سرت عین ملکه ها شدی ...الانم پاشو هق پاشو دیگه تو باید ملکه من بشی تو عروس دیونه خودمیی که یاد اون موقع افتاد یاد دیوونگی مین سو یه لبخند تلخی روی لباش اومد قطره های اشکاش بی اختیار می ریختن
کوک: مین سوووو .. پاشووو من....من.... تورو دوستتتتتت دارمممم ارهههههه از وقتی که جلوی کارم و میگرفتی از وقتی که همیشه حرف حرف تو شد از وقتی اون لباس و پوشیدی.... از وقتی که تو اون کلبه لعنتی باهم تنها بودیم از وقتی که بغلت کردم و اون بغل بهترین بغل زندگیم بود از وقتی طمع لباتو چشیدم
از وقتیی خنده هاتو دیدم پاشو ترو خدا پاشو
بعد از این سرم و گذاشتم روی دستاش و گریه می کردم تا اینکه چشمام گرم شد و خوابم برد با حس در اومدن دست مین سو بیدار شدم و چشمام باز و بسته کردم وقتی دیدم بهتر شد تازه متوجه اطراف شدم اشک تو چشمام جمع شد بالاخره بیدار شد بهوش اومد
و داشت نگام میکرد سریع دستاش و گرفتم
کوک: مین سوو بالاخره بیدار شدی تو....بهوش اومدی
از خوشحالی زیاد پریدم بغلش و محکم گرفتمش
کوک: مین سو.... من ببخش من معذرت میخوام همش تقصیر من بود من خیلی آدم عوضی هستم که اون کارو با تو کردم مین سو ترو خدا من و ببخش ازت خواهش میکنم من..همه چیو جبران میکنم فقط بهم فرصت بده تو بغلم هیچ کاری نمیکرد از بغل اوردمش بیرون فقط به جلو خیره شده بود و هیچ عکس العملی نشون نمی داد وایییی یادم رفت دکتر و صدا بزنم در اتاق و باز کردم و رفتم داخل پذیرش و...
کوک: اقای دکترررررر اقای دکتر
دکتر: بله
کوک: ب..بهوش اومد
دکتر: چه خوب پرستارررر میریم اتاق ۲۱۵
پرستار: بله دکتر
کوک ویو
پشت سر دکتر راه افتادم باید به بچه هام خبر میدادم پس وقتی دکتر به اتاق مین سو رفت من سریع رفتم پیش بچه
کوک: تهیونگگگ
ته: کوککک چی شد
کوک: بهوش اومد اون ... بیدار شد
ته رفت بغل کوک ته: واقعااااا خداروشکر
کوک: پس بقیه
ته: اونور هستن بیا بریم پیششون
بعد از این بچه ها از حال مین سو باخبر شدن همه باهم رفتیم سمت اتاقش دکتر هنوز داخل بود در زدیم و وارد شدیم
دکتر: اااا اقای کوک اومدین
کوک: بله چیزی شده
دکتر: ااا نهه باید برگه های ترخیص و امضا کنید
ادامه پارت بعد 💜
همایت کنید🥺کامنت
تو لباس عروس مثل فرشته ها بودی ... وقتی اون تاج و گذاشتی رو سرت عین ملکه ها شدی ...الانم پاشو هق پاشو دیگه تو باید ملکه من بشی تو عروس دیونه خودمیی که یاد اون موقع افتاد یاد دیوونگی مین سو یه لبخند تلخی روی لباش اومد قطره های اشکاش بی اختیار می ریختن
کوک: مین سوووو .. پاشووو من....من.... تورو دوستتتتتت دارمممم ارهههههه از وقتی که جلوی کارم و میگرفتی از وقتی که همیشه حرف حرف تو شد از وقتی اون لباس و پوشیدی.... از وقتی که تو اون کلبه لعنتی باهم تنها بودیم از وقتی که بغلت کردم و اون بغل بهترین بغل زندگیم بود از وقتی طمع لباتو چشیدم
از وقتیی خنده هاتو دیدم پاشو ترو خدا پاشو
بعد از این سرم و گذاشتم روی دستاش و گریه می کردم تا اینکه چشمام گرم شد و خوابم برد با حس در اومدن دست مین سو بیدار شدم و چشمام باز و بسته کردم وقتی دیدم بهتر شد تازه متوجه اطراف شدم اشک تو چشمام جمع شد بالاخره بیدار شد بهوش اومد
و داشت نگام میکرد سریع دستاش و گرفتم
کوک: مین سوو بالاخره بیدار شدی تو....بهوش اومدی
از خوشحالی زیاد پریدم بغلش و محکم گرفتمش
کوک: مین سو.... من ببخش من معذرت میخوام همش تقصیر من بود من خیلی آدم عوضی هستم که اون کارو با تو کردم مین سو ترو خدا من و ببخش ازت خواهش میکنم من..همه چیو جبران میکنم فقط بهم فرصت بده تو بغلم هیچ کاری نمیکرد از بغل اوردمش بیرون فقط به جلو خیره شده بود و هیچ عکس العملی نشون نمی داد وایییی یادم رفت دکتر و صدا بزنم در اتاق و باز کردم و رفتم داخل پذیرش و...
کوک: اقای دکترررررر اقای دکتر
دکتر: بله
کوک: ب..بهوش اومد
دکتر: چه خوب پرستارررر میریم اتاق ۲۱۵
پرستار: بله دکتر
کوک ویو
پشت سر دکتر راه افتادم باید به بچه هام خبر میدادم پس وقتی دکتر به اتاق مین سو رفت من سریع رفتم پیش بچه
کوک: تهیونگگگ
ته: کوککک چی شد
کوک: بهوش اومد اون ... بیدار شد
ته رفت بغل کوک ته: واقعااااا خداروشکر
کوک: پس بقیه
ته: اونور هستن بیا بریم پیششون
بعد از این بچه ها از حال مین سو باخبر شدن همه باهم رفتیم سمت اتاقش دکتر هنوز داخل بود در زدیم و وارد شدیم
دکتر: اااا اقای کوک اومدین
کوک: بله چیزی شده
دکتر: ااا نهه باید برگه های ترخیص و امضا کنید
ادامه پارت بعد 💜
همایت کنید🥺کامنت
۶۹.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.