SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۳۹
کلارا:چقدر جدیدا همه عجیب غریب شدن..(با خودش)
شوگا:عه..کلارا هنوز بیداری؟..یادم نیست گفته باشم تا این ساعت میتونی بیدار باشی..(کلافه)
کلارا:ولی الان که همه بیدارند....(مظلوم)
شوگا:خوب اونا کار دارن..تازه الان اونا هم میرن بخوابن..برو به خواب دیگه..
کلارا:چشم..(رفت به اتاقش)
شوگا:بچه هاهم بچه های قدیم...(برگشت به اتاقش)
(فردا)
بعد از خوردن صبحانه دوباره همه به کار های خودشون رفتن تا رسیدگی کنن...اما کلارا هنوز به قضیه دیشب مشکوک بود...چرا تهیونگ و جونگکوک انقدر ازهم خجالت میکشیدند...
کلارا:برم یک زنگ به جونگکوک بزنم...(تو فکر)
تهیونگ:خدایا..عجب وضعیه اون میگه نه این میگه آره...(در حال غر زدن با خودش)عه..کلارا تو اینجا چیکار میکنی ها؟..(تعجب)
کلارا:خوب..یک موضوعی ذهنم رو درگیر کرده بود...برا همین هنوز نرفتمبه دفترم..
تهیونگ:اوکی..
کلارا:راستی..
تهیونگ:بله؟
کلارا:از جونگکوک خبر داری؟..میدونی کجاست؟
تهیونگ:چطور؟(سوالی)
کلارا:ولش خودم بهش زنگ میزنم..(گوشی اش رو دراورد)
(کلارا و جونگکوک در حال مکالمه)
تهیونگ:یعنی چی میگن باهم؟چیکارش داشت؟(در ذهنش)
کلارا:باشه..فعلا..(قطع کرد)
تهیونگ:(نگاه سوالی)
کلارا:خوب دیگه من برم..(لبخند)
تهیونگ:آها.. باشه..فقط یک چیزی..
کلارا:هوم؟..
تهیونگ:..(استرس)
کلارا:اگه منظورت تماس من با جونگکوک هستش که فقط میخواستم بگم زود تر بیاد خونه..
تهیونگ:کی اصلا در مورد اون خاست بپرسه..
کلارا:تو که راست میگی..(زیر لب) تو میخوای بری یا میمونی؟
تهیونگ:گشنمه..تو برا نهار برنامه ات چیه؟
کلارا:بقیه اعضا که نیستن..باباهم قرار نیست بیاد..واسه همین تنهایی واسه خودم یک غذا درست میکنم..البته الان قراره جونگکوک بیاد واسه نهار...
تهیونگ:اوه..منم نمیرم پس..لپتاپم اینجاست بقیه کار هامو اینجا پیش میبرم..
کلارا:اوکی..پس من میرم اتاقم..
کلارا رفت به اتاقش..تهیونگ هم نفسش رو آزاد کرد.بعد هم رفت تا به ادامه کارش برسه...
حدود چند ساعت بود که تهیونگ و کلارا هر کدوم مشغول کار خودشون بودن..با به صدا در اومدن زنگ کلارا سریع پایین اومد و در رو باز کرد..
کلارا:سلام هیونگ(لبخند)
جونگکوک:سلام خواهر عزیز(خنده)
تهیونگ:سلام..
جونگکوک:توهم اینجایی؟فکر کردم کار داری..
تهیونگ:داشتم اینجا انجام دادم..
جونگکوک:آها..
کلارا:خوب..الان میرم یک غذای خوشمزه درست میکنم..
جونگکوک:من درست میکنم..
کلارا:چرا؟
جونگکوک:میخوام هنر هامو بهتون نشون بدم..(چشمک و بعد به سمت آشپز خانه رفت)
کلارا:واو..هیونگ همه کاره هست
تهیونگ:همه کاره...(نیشخند)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۳۹
کلارا:چقدر جدیدا همه عجیب غریب شدن..(با خودش)
شوگا:عه..کلارا هنوز بیداری؟..یادم نیست گفته باشم تا این ساعت میتونی بیدار باشی..(کلافه)
کلارا:ولی الان که همه بیدارند....(مظلوم)
شوگا:خوب اونا کار دارن..تازه الان اونا هم میرن بخوابن..برو به خواب دیگه..
کلارا:چشم..(رفت به اتاقش)
شوگا:بچه هاهم بچه های قدیم...(برگشت به اتاقش)
(فردا)
بعد از خوردن صبحانه دوباره همه به کار های خودشون رفتن تا رسیدگی کنن...اما کلارا هنوز به قضیه دیشب مشکوک بود...چرا تهیونگ و جونگکوک انقدر ازهم خجالت میکشیدند...
کلارا:برم یک زنگ به جونگکوک بزنم...(تو فکر)
تهیونگ:خدایا..عجب وضعیه اون میگه نه این میگه آره...(در حال غر زدن با خودش)عه..کلارا تو اینجا چیکار میکنی ها؟..(تعجب)
کلارا:خوب..یک موضوعی ذهنم رو درگیر کرده بود...برا همین هنوز نرفتمبه دفترم..
تهیونگ:اوکی..
کلارا:راستی..
تهیونگ:بله؟
کلارا:از جونگکوک خبر داری؟..میدونی کجاست؟
تهیونگ:چطور؟(سوالی)
کلارا:ولش خودم بهش زنگ میزنم..(گوشی اش رو دراورد)
(کلارا و جونگکوک در حال مکالمه)
تهیونگ:یعنی چی میگن باهم؟چیکارش داشت؟(در ذهنش)
کلارا:باشه..فعلا..(قطع کرد)
تهیونگ:(نگاه سوالی)
کلارا:خوب دیگه من برم..(لبخند)
تهیونگ:آها.. باشه..فقط یک چیزی..
کلارا:هوم؟..
تهیونگ:..(استرس)
کلارا:اگه منظورت تماس من با جونگکوک هستش که فقط میخواستم بگم زود تر بیاد خونه..
تهیونگ:کی اصلا در مورد اون خاست بپرسه..
کلارا:تو که راست میگی..(زیر لب) تو میخوای بری یا میمونی؟
تهیونگ:گشنمه..تو برا نهار برنامه ات چیه؟
کلارا:بقیه اعضا که نیستن..باباهم قرار نیست بیاد..واسه همین تنهایی واسه خودم یک غذا درست میکنم..البته الان قراره جونگکوک بیاد واسه نهار...
تهیونگ:اوه..منم نمیرم پس..لپتاپم اینجاست بقیه کار هامو اینجا پیش میبرم..
کلارا:اوکی..پس من میرم اتاقم..
کلارا رفت به اتاقش..تهیونگ هم نفسش رو آزاد کرد.بعد هم رفت تا به ادامه کارش برسه...
حدود چند ساعت بود که تهیونگ و کلارا هر کدوم مشغول کار خودشون بودن..با به صدا در اومدن زنگ کلارا سریع پایین اومد و در رو باز کرد..
کلارا:سلام هیونگ(لبخند)
جونگکوک:سلام خواهر عزیز(خنده)
تهیونگ:سلام..
جونگکوک:توهم اینجایی؟فکر کردم کار داری..
تهیونگ:داشتم اینجا انجام دادم..
جونگکوک:آها..
کلارا:خوب..الان میرم یک غذای خوشمزه درست میکنم..
جونگکوک:من درست میکنم..
کلارا:چرا؟
جونگکوک:میخوام هنر هامو بهتون نشون بدم..(چشمک و بعد به سمت آشپز خانه رفت)
کلارا:واو..هیونگ همه کاره هست
تهیونگ:همه کاره...(نیشخند)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۵.۰k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.