خوناشام من🍷🖤
خوناشام من🍷🖤
پارت نه
ات: خیلی ذوق دارم میخوام زودتر این خبر به همه بگم مخصوصن جونکوک 🥺😃😃💜💜
چند ساعت بعد
پدر کوک: چقد امروز خسته شودم رفتم سمت قصر وقتی در باز کردم کلن برگام ریخت
ات: عههه پدر اومدین
پدر کوک: تو تووو بارداری اتتت
ات: بله
پدر کوک: واییییی خیلیی خوشحال شودممممم مبارکههههههههههههه ( محکم ات بغل میکنه)
ات: ☺️☺️💕
آدمین: جونکوک با یونجی اومدن و دست همو گرفته بودن
جونکوک: چه خبره
ات: من باردارممم
جونکوک: که چی
ات: خب تو خوشحال نیستی
جونکوک: نه
ات: 😳
پدر کوک: چرا حرف الکی میزنی
یونجی: ات کوکی دیگه ازت خسته شوده ازت متنفره بهتره دیگه از اینجا بری
پدر کوک: اونیکه باید بره تو و جونکوک نه ات
یونجی: عه
پدر کوک: الف زیر ب
ات: حالم خیلی بد شود بغض گلوم رو گرفت نمیتونستم نفس بگشم 💔 قلبم نابود شود
پدر کوک: دخترم حالت خوبه
جونکوک: هیچ مرگش نیست
پدر کوک: گمشید بیرون نگهبانان بیا اینا ببر (با داد)
یونجی: نه پدر اخه چرا ما
پدر کوک: خفه، دکتر خبر کنیددد ات آروم باش عزیزم
جونکوک: بیا عشقم بریم
یونجی: باش عزیزم وقت پول چی
جونکوک: دارم
یونجی: عه خب بریم بای😏
پدر کوک: دکتر اومد گفتش حال بچه و ات خوبه جای نگرانی نیست باورم نمیشه انقدر جونکوک بی رحم شوده هعی...
ات: چشمام باز کردم دیدم تو اتاقم
خدمتکار: عه ات بیدار شودی حالت خوبه؟؟
ات: آره خوبم بچم بچم
خدمتکار: بچه سالمه آروم باش
ات: 🥲
خدمتکار: چرا گریه میکنی
ات: من عاشقش بودم ولی اون نامردی کرد حالا من چیکار کنم
پدر کوک: من پشتتم دخترم تو اینجا میمونی
ات: اخه من که دیگه عروستون نیستم
پدر کوک: دخترم که هستی یونجی وقت پول براش مهمه اگه نباشه جونکوک کلن میندازه تو اشغالی
ات: یعنی بخاطر پول باهاشه
پدر کوک: اما نمیدونه من نباشم پولی وجود نداره من نمیذارم پولی به دست جونکوک برسه حالا به این چیزا فکر نکن برات مهم نباشه
ات: سعی میکنم
پدر کوک: استراحت کن بعدظهر میخوام ببرمت باغ مخفی
ات: جدی
پدر کوک: بله خیلی جای جالبه شک ندارم عاشقش میشی
پارت نه
ات: خیلی ذوق دارم میخوام زودتر این خبر به همه بگم مخصوصن جونکوک 🥺😃😃💜💜
چند ساعت بعد
پدر کوک: چقد امروز خسته شودم رفتم سمت قصر وقتی در باز کردم کلن برگام ریخت
ات: عههه پدر اومدین
پدر کوک: تو تووو بارداری اتتت
ات: بله
پدر کوک: واییییی خیلیی خوشحال شودممممم مبارکههههههههههههه ( محکم ات بغل میکنه)
ات: ☺️☺️💕
آدمین: جونکوک با یونجی اومدن و دست همو گرفته بودن
جونکوک: چه خبره
ات: من باردارممم
جونکوک: که چی
ات: خب تو خوشحال نیستی
جونکوک: نه
ات: 😳
پدر کوک: چرا حرف الکی میزنی
یونجی: ات کوکی دیگه ازت خسته شوده ازت متنفره بهتره دیگه از اینجا بری
پدر کوک: اونیکه باید بره تو و جونکوک نه ات
یونجی: عه
پدر کوک: الف زیر ب
ات: حالم خیلی بد شود بغض گلوم رو گرفت نمیتونستم نفس بگشم 💔 قلبم نابود شود
پدر کوک: دخترم حالت خوبه
جونکوک: هیچ مرگش نیست
پدر کوک: گمشید بیرون نگهبانان بیا اینا ببر (با داد)
یونجی: نه پدر اخه چرا ما
پدر کوک: خفه، دکتر خبر کنیددد ات آروم باش عزیزم
جونکوک: بیا عشقم بریم
یونجی: باش عزیزم وقت پول چی
جونکوک: دارم
یونجی: عه خب بریم بای😏
پدر کوک: دکتر اومد گفتش حال بچه و ات خوبه جای نگرانی نیست باورم نمیشه انقدر جونکوک بی رحم شوده هعی...
ات: چشمام باز کردم دیدم تو اتاقم
خدمتکار: عه ات بیدار شودی حالت خوبه؟؟
ات: آره خوبم بچم بچم
خدمتکار: بچه سالمه آروم باش
ات: 🥲
خدمتکار: چرا گریه میکنی
ات: من عاشقش بودم ولی اون نامردی کرد حالا من چیکار کنم
پدر کوک: من پشتتم دخترم تو اینجا میمونی
ات: اخه من که دیگه عروستون نیستم
پدر کوک: دخترم که هستی یونجی وقت پول براش مهمه اگه نباشه جونکوک کلن میندازه تو اشغالی
ات: یعنی بخاطر پول باهاشه
پدر کوک: اما نمیدونه من نباشم پولی وجود نداره من نمیذارم پولی به دست جونکوک برسه حالا به این چیزا فکر نکن برات مهم نباشه
ات: سعی میکنم
پدر کوک: استراحت کن بعدظهر میخوام ببرمت باغ مخفی
ات: جدی
پدر کوک: بله خیلی جای جالبه شک ندارم عاشقش میشی
۱۰۸
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.