فصل دو پارت ۲ فیک درخت بید
فصل دو پارت ۲ فیک درخت بید
ته ویو
اون ات من نبود خیلی عجیب شده بود تو روز عروسیمون چرا اینجوری شد نکنه دیگه اتم برنگردهههههه
ته. اتتتتت ترو خدا برگرد
راوی *
تهیونگ رفت و رو به روی ات روی دامن ات نشست دستشو گرفت و بوسید و بعدشم با دستاش صورت ات رو قاب کرد و گفت
ته. ات ما خیلی کوچیکیم میدونم من ۱۴ سالمه ولی تو ۱۲ ما از بچگی همو دوست داشتیم امروز ما بهم میرسیم فقط بیا الان ازدواج کنیم من بعدا به تو همه چیز رو توضیح میدم باشه قلب من ؟
ات . اسمت چیه پسره ؟
ته . من اسمم تهیونگه تو هم اسمت اته
ات. میدونم اسم خودمو اینجا کجاست
ته . اینجا قصر منو توعه
ات. منو تو ؟
ته. اره ما همدیگه رو دوست داریم
ات. درحالی که داشتم اشکامو پاک میکردم یه حسی تو وجودم اومد و گفت باید اینکارو بکنم مهر این پسره تهیونگ به دلم نشست خیلی قشنگ حرف میزد پس گفتم
ات. قبول ولی حرفی که زدی یادت نره باید همه چیز رو برام توضیح بدی
ته . باش قلب من
راوی*
تهیونگ از کنار ات بلند شد و دستشو به طرف ات برد تا بهش کمک کنه با اون لباس قشنگش بلند بشه
ات ویو .
تهیونگ دستمو گرفت منم اروم دستمو به طرفش بردم خیلی زیبا بود حتی با اینکه سن زیادی نداشت (استایل ته رو میزارم واسه عروسی )
یهو دیدم دستشو برد پشت کمرم و منو به خودش نزدیک کرد و بعد گفت
ته . اجازه هست
ات. بله ما دیگه باهم باید زندگی کنیم درست نمیگم
ته لبخندی زد و لب ات رو بوسید
با اینکه این دو کودک سن زیادی نداشتم اما عاشقانه بودن هر کاری که میکردن رو با عشق برای همدیگه انجام میدادن
راوی*
ات و ته به سمت اتاق ته رفتن ارایش ات کمی خراب شده بود واسه ی همین دوباره ات رو ارایش کردن و از اونجای که لباس ات خراب شده بود چون کلی دویده بود لباسش رو هم عوض کرد (عکسشو میدم )
ته دم در اتاق منتظر ات عزیزش بود
ات در رو باز کرد و به دیدن ته توی چشماش برق افتاد ته لب زد :
چقدر زیبا شدی بانوی قصر من
ات: ته ؟
ته: جانم بانوی من ؟
ات: به عشق در نگاه اول اعتقاد داری
ته : معلومه که دارم
ات : شاید فراموشی گرفته باشم ولی دوباره عاشقت شدم
ات رفت روی پنجه کفشش تا با تهیونگ هم قد بشه و بوسه ای بر روی گونه ته زد . ات تعادلش بهم ریخ و داشت می افتاد که ته گرفتش و لب زد
ته: به این فرد پست و حقیر اجازه میدید که بوسه ای بر گردن شما بزنم
ات بدون گفتن هیچ هرفی سرش رو به سمت عقب برد تا ته بتونه گردن ات رو ببوسه
شرط ها ۴ تا فالوو
یا
۵ تا لایک
ته ویو
اون ات من نبود خیلی عجیب شده بود تو روز عروسیمون چرا اینجوری شد نکنه دیگه اتم برنگردهههههه
ته. اتتتتت ترو خدا برگرد
راوی *
تهیونگ رفت و رو به روی ات روی دامن ات نشست دستشو گرفت و بوسید و بعدشم با دستاش صورت ات رو قاب کرد و گفت
ته. ات ما خیلی کوچیکیم میدونم من ۱۴ سالمه ولی تو ۱۲ ما از بچگی همو دوست داشتیم امروز ما بهم میرسیم فقط بیا الان ازدواج کنیم من بعدا به تو همه چیز رو توضیح میدم باشه قلب من ؟
ات . اسمت چیه پسره ؟
ته . من اسمم تهیونگه تو هم اسمت اته
ات. میدونم اسم خودمو اینجا کجاست
ته . اینجا قصر منو توعه
ات. منو تو ؟
ته. اره ما همدیگه رو دوست داریم
ات. درحالی که داشتم اشکامو پاک میکردم یه حسی تو وجودم اومد و گفت باید اینکارو بکنم مهر این پسره تهیونگ به دلم نشست خیلی قشنگ حرف میزد پس گفتم
ات. قبول ولی حرفی که زدی یادت نره باید همه چیز رو برام توضیح بدی
ته . باش قلب من
راوی*
تهیونگ از کنار ات بلند شد و دستشو به طرف ات برد تا بهش کمک کنه با اون لباس قشنگش بلند بشه
ات ویو .
تهیونگ دستمو گرفت منم اروم دستمو به طرفش بردم خیلی زیبا بود حتی با اینکه سن زیادی نداشت (استایل ته رو میزارم واسه عروسی )
یهو دیدم دستشو برد پشت کمرم و منو به خودش نزدیک کرد و بعد گفت
ته . اجازه هست
ات. بله ما دیگه باهم باید زندگی کنیم درست نمیگم
ته لبخندی زد و لب ات رو بوسید
با اینکه این دو کودک سن زیادی نداشتم اما عاشقانه بودن هر کاری که میکردن رو با عشق برای همدیگه انجام میدادن
راوی*
ات و ته به سمت اتاق ته رفتن ارایش ات کمی خراب شده بود واسه ی همین دوباره ات رو ارایش کردن و از اونجای که لباس ات خراب شده بود چون کلی دویده بود لباسش رو هم عوض کرد (عکسشو میدم )
ته دم در اتاق منتظر ات عزیزش بود
ات در رو باز کرد و به دیدن ته توی چشماش برق افتاد ته لب زد :
چقدر زیبا شدی بانوی قصر من
ات: ته ؟
ته: جانم بانوی من ؟
ات: به عشق در نگاه اول اعتقاد داری
ته : معلومه که دارم
ات : شاید فراموشی گرفته باشم ولی دوباره عاشقت شدم
ات رفت روی پنجه کفشش تا با تهیونگ هم قد بشه و بوسه ای بر روی گونه ته زد . ات تعادلش بهم ریخ و داشت می افتاد که ته گرفتش و لب زد
ته: به این فرد پست و حقیر اجازه میدید که بوسه ای بر گردن شما بزنم
ات بدون گفتن هیچ هرفی سرش رو به سمت عقب برد تا ته بتونه گردن ات رو ببوسه
شرط ها ۴ تا فالوو
یا
۵ تا لایک
۱۱.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.