استاد ماهر(دکتر قلب من)🥺❤🫂 part 𖣘𖣘④𖣘𖣘
شوگا:حالت بهتره؟
جینهو:اره خوبم
ته:چرا ی دفه اینطوری شدی اخه
جینهو: ...
ته:خوب تو برو خونه استراحت کن
جینهو ی نگاه به شوگا کرد و گفت:
ن نمیخواد کلی کار دارم
شوگا:لازم نکرده دیدی که چی گفت برو خونه
جینهو:کی بود میگفت که سر وقت بیا؟بهانه نداشته باشم؟
شوگا:حالا میگم ... ای خدا هر چی که من میگم الانم برو خونه
جینهو:خدایا مردم پسرخاله دارن منم پسرخاله دارم
شوگا:جینهووو
جینهو:چشمم فهمیدم شما دوست برادرم هستید 😒
ته:بس کنین جینهو توم سریع برو خونه ، ولی به مامان چیزی نگو تا خودم بیام
جینهو:اوکی*رفت*
ته:تو کی میخوای این کاراتو تموم کنی؟
شوگا:چیمیگی تو بابا
ته:خوب راست میگم دیگه توکه دوستش داری چرد داری لجبازی میکنی؟
شوگا:به تو ربطی نداره *رفت*
ته: اوففففففففف از این لجبازتر نداریم
...
شوگا:/
داشتم میرفتم که
خ.ه:پسرم؟
برگشتم دیدم خانم هانگه:
عا سلام خانم هانگ
خ.ه:سلام پسرم ، ی سوال؟
شوگا:بفرمایید؟
خ.ه:پس چرا اینجای سرم هنوز کچله؟مگه نگفتی درمیاد؟
شوگا:*خنده*خانم هانگ به این زودی که مو در نمیاد اخه، نگران نباشین
خ.ه:اهان ممنون پسرم
شوگا:خواهش میکنم🥲
خانم هانگی خانم پیر خیلی مهربون بود که خیلی دوستش داشتم ،خانم خوبی بود ولی ی زره فراموشی داشت همین
وقتی اومد اینجا ی توده ای توی سرش بود که اونو عمل کردیم ،الانم نگرلنه که اونجایی که برای عمل کچل شده دوباره موهاش در نیاد
....
جینهو،خونه:/
سلام من اومدم
(مامان ته و جینهو:خ.ک(خانم کیم))
خ.ک:سلام دخترم
جینهو:خوبی مامان جون؟
خ.ک:اره ، تو این وقت روز اینجا چیکار میکنی؟
جینهو:هیچی حالم خوب نبود گفتم بیام استراحت ..
مامان بلند شد اومد سمتم:
الان خوبی؟چیزیت نشد؟
جینهو:نه بابا خوب خوبم فقط خستم میخواماستراحت کنم
خ.ک:باش برو دخترم
جینهو:/
واییییی خوبه چیزی نفهمیداا
.....
بیمارستان:/
تهیونگ نشسته بود کنار تخت پدرش که دید داره کم کم بهوش میاد:
ته:بابا خوبی؟
(پدرشون:ا.ک(اقای کیم))
ا.ک:خوبم پسرم
ته:بابا چرا اینطوری میکنی اخه؟
ا.ک:چطوری؟
ته:چرا نمیزاری ...
ا.ک:لطفا حرفشو نزن
ته:ولی من اجازه نمیدم که به کار خودتون ادامه بدین
ا.ک:منم نمیخوام درمان بشم ..
ته:پدر شما میفهمین دارین چی میگین؟*داد*
جینهو:اره خوبم
ته:چرا ی دفه اینطوری شدی اخه
جینهو: ...
ته:خوب تو برو خونه استراحت کن
جینهو ی نگاه به شوگا کرد و گفت:
ن نمیخواد کلی کار دارم
شوگا:لازم نکرده دیدی که چی گفت برو خونه
جینهو:کی بود میگفت که سر وقت بیا؟بهانه نداشته باشم؟
شوگا:حالا میگم ... ای خدا هر چی که من میگم الانم برو خونه
جینهو:خدایا مردم پسرخاله دارن منم پسرخاله دارم
شوگا:جینهووو
جینهو:چشمم فهمیدم شما دوست برادرم هستید 😒
ته:بس کنین جینهو توم سریع برو خونه ، ولی به مامان چیزی نگو تا خودم بیام
جینهو:اوکی*رفت*
ته:تو کی میخوای این کاراتو تموم کنی؟
شوگا:چیمیگی تو بابا
ته:خوب راست میگم دیگه توکه دوستش داری چرد داری لجبازی میکنی؟
شوگا:به تو ربطی نداره *رفت*
ته: اوففففففففف از این لجبازتر نداریم
...
شوگا:/
داشتم میرفتم که
خ.ه:پسرم؟
برگشتم دیدم خانم هانگه:
عا سلام خانم هانگ
خ.ه:سلام پسرم ، ی سوال؟
شوگا:بفرمایید؟
خ.ه:پس چرا اینجای سرم هنوز کچله؟مگه نگفتی درمیاد؟
شوگا:*خنده*خانم هانگ به این زودی که مو در نمیاد اخه، نگران نباشین
خ.ه:اهان ممنون پسرم
شوگا:خواهش میکنم🥲
خانم هانگی خانم پیر خیلی مهربون بود که خیلی دوستش داشتم ،خانم خوبی بود ولی ی زره فراموشی داشت همین
وقتی اومد اینجا ی توده ای توی سرش بود که اونو عمل کردیم ،الانم نگرلنه که اونجایی که برای عمل کچل شده دوباره موهاش در نیاد
....
جینهو،خونه:/
سلام من اومدم
(مامان ته و جینهو:خ.ک(خانم کیم))
خ.ک:سلام دخترم
جینهو:خوبی مامان جون؟
خ.ک:اره ، تو این وقت روز اینجا چیکار میکنی؟
جینهو:هیچی حالم خوب نبود گفتم بیام استراحت ..
مامان بلند شد اومد سمتم:
الان خوبی؟چیزیت نشد؟
جینهو:نه بابا خوب خوبم فقط خستم میخواماستراحت کنم
خ.ک:باش برو دخترم
جینهو:/
واییییی خوبه چیزی نفهمیداا
.....
بیمارستان:/
تهیونگ نشسته بود کنار تخت پدرش که دید داره کم کم بهوش میاد:
ته:بابا خوبی؟
(پدرشون:ا.ک(اقای کیم))
ا.ک:خوبم پسرم
ته:بابا چرا اینطوری میکنی اخه؟
ا.ک:چطوری؟
ته:چرا نمیزاری ...
ا.ک:لطفا حرفشو نزن
ته:ولی من اجازه نمیدم که به کار خودتون ادامه بدین
ا.ک:منم نمیخوام درمان بشم ..
ته:پدر شما میفهمین دارین چی میگین؟*داد*
۴۵.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.