چرخُ فلک p71
آروم لای پلکامو باز کردم تو یه اتاق بودم ..دیشب چی شد؟..مست بود ..دعوا کردیم
اون داد زد..من داد زدم...دستش خونی شد..بعدش دیگه چیزی نفهمیدم
به دست راستم سرم وصل بود و تقریبا به نصف رسیده بود....چند دقیقه بعد در باز شد و جونگ کوک اومد داخل
با دیدنم به سمتم پرکشید:
_حالت خوبه؟؟..جاییت درد نمیکنه؟
سرمو به معنی نه تکون دادم:
_من..از کی اینجام؟
چشماش به غم نشست...روی صندلی کنار تخت نشست ، دست چپمو گرفت و چند بار بوسید:
_تقصیر من بود..من زیاده روی کردم...منو میبخشی نه؟؟
لبخندی زدم و دستشو فشردم...شوهرم بود..زندگیم به زندگیش متصل بود...مگه چاره ی دیگه هم داشتم جز بخشیدن؟
_بریم خونه.. بیمارستان رو دوس ندارم
موی روی صورتم رو کنار زد:
_میریم ...بزار سرمت تموم بشه جواب ازمایشت هم بیاد
باشه ای گفتم و چشمامو بستم...با احساس سوزش دستم بیدار شدم...پرستار سرم رو از دستم دراورد و رفت
_پاشو عزیزم
روی صندلی های خلوت بیمارستان نشسته بودیم سرمو رو شونش گذاشتم لب زدم:
_گرسنمه
_بزار برم یه چیز بگیرم بخوری
تا خواست بلند شه اسممون رو صدا زدن...بلند شدیم
پرستار گفت:
_توی خون شما هورمون HCG دیده میشه..تبریک میگم باردارید
خشکم زد ...چی گفت؟..باردارم؟
ناخودآگاه دستم روی شکمم قرارگرفت و لبخندم شکل گرفت
با حس له شدن به خودم اومدم ...جونگ کوک محکم منو به خودش میفشرد و در گوشم میخندید
اون داد زد..من داد زدم...دستش خونی شد..بعدش دیگه چیزی نفهمیدم
به دست راستم سرم وصل بود و تقریبا به نصف رسیده بود....چند دقیقه بعد در باز شد و جونگ کوک اومد داخل
با دیدنم به سمتم پرکشید:
_حالت خوبه؟؟..جاییت درد نمیکنه؟
سرمو به معنی نه تکون دادم:
_من..از کی اینجام؟
چشماش به غم نشست...روی صندلی کنار تخت نشست ، دست چپمو گرفت و چند بار بوسید:
_تقصیر من بود..من زیاده روی کردم...منو میبخشی نه؟؟
لبخندی زدم و دستشو فشردم...شوهرم بود..زندگیم به زندگیش متصل بود...مگه چاره ی دیگه هم داشتم جز بخشیدن؟
_بریم خونه.. بیمارستان رو دوس ندارم
موی روی صورتم رو کنار زد:
_میریم ...بزار سرمت تموم بشه جواب ازمایشت هم بیاد
باشه ای گفتم و چشمامو بستم...با احساس سوزش دستم بیدار شدم...پرستار سرم رو از دستم دراورد و رفت
_پاشو عزیزم
روی صندلی های خلوت بیمارستان نشسته بودیم سرمو رو شونش گذاشتم لب زدم:
_گرسنمه
_بزار برم یه چیز بگیرم بخوری
تا خواست بلند شه اسممون رو صدا زدن...بلند شدیم
پرستار گفت:
_توی خون شما هورمون HCG دیده میشه..تبریک میگم باردارید
خشکم زد ...چی گفت؟..باردارم؟
ناخودآگاه دستم روی شکمم قرارگرفت و لبخندم شکل گرفت
با حس له شدن به خودم اومدم ...جونگ کوک محکم منو به خودش میفشرد و در گوشم میخندید
۲۱.۷k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.