پارت 26 فیک شرط بندی مافیا ✨️🌓🥀
یونجی: منو ول میکنی یا دوباره دستمو میگیری ؟
تهیونگ: .....
تهیونگ: ولت نمیکنم ولی دیگه مث سابق نمیشم
یونجی: اینم خوبه
یونجی سرش رو گذاشت رو کول تهیونگ خوابش برد
تهیونگ: اخه باهات چیکار کنم نه میشه ولت کرد نه باهات بود اصن باهات قهرمممم
تهیونگ یونجی رو برد خونه گذاشتش رو تختش
تهیونگ رفت رو کاناپه خوابید
یونجی تو خواب گریه میکرد.
یونجی: مامان لطفا ولم نکن
یونجی: مامان
تهیونگ: باز داره تو خواب حرف میزنه
تهیونگ رفت کنارش خوابید اشکای یونجی رو پاک کرد
یونجی صب پاشد دید تهیونگ کیوت کنارش خوابیده
یونجی صورت تهیونگ رو داشت لمس میکرد
تهیونگ دست یونجی رو زد کنار پاشد
یونجی: چرا اینطوری میکنه
تهیونگ یه گلدون رو شکست گفت
تهیونگ: بیا درستش کن میتونی آیا؟
یونجی: قربونت برم ببخشید مث چی پشیمونم ولی من خیانت نکردم
تهیونگ: حالا هرچی
یونجی: یعنی تا اینجا بود
تهیونگ: شاید
یونجی: باشه حالا من میرم تا راحت باشی
یونجی با گریه بدون لباس گرم و کفش از خونه تهیونگ زد بیرون
تهیونگ هم از پنجره نگاهش میکرد
یونجی: انگار واقعا همه چی تموم شده تهیونگ تو دیگه مث قبل نمیشی نه
یونجی: اگه بمیرم براش بهتره چون همیشه اذیتش کردم
تهیونگ: سردش شده یعنی
تهیونگ کتش رو برداشت رفت دنبال یونجی
یونجی: باشه همه چیو تموم میکنم میرم
یونجی خودشو جلوی تهیونگ انداخت جلوی ماشین
تهیونگ: یونجییییییییی
تهیونگ رسید بالای سر یونجی
تهیونگ: ببخشید عشقم بیدار شو میدونم داری شوخی میکنی
تهیونگ: بیدار شو بخشیدمت لطفا دیگه بس کن میدونم شوخی میکنی
تهیونگ: چشاتوووو بازززززز کنننننننن عشقم
تهیونگ با صدای بلند گریه میکرد یونجی رو غرق در خون بغلش کرده بود
تهیونگ: چرا دستاش جون نداره .لطفا زنگ بزنید ،آمبولانس لطفااا
آمبولانس رسید یونجی رو بردن تهیونگ باهاش رفت
تهیونگ : حال زنم چطوره
دکترا: فعلا اتاق عمله
یهو پرستارا دکتر رو صدا زدن
تهیونگ: چی شده
دکترا: شک رو بیارین
هرچی شک زدن یونجی برنگشت
دکتر: دیگه بسه ........
دکترا: ساعت مرگ رو بنویس ......
صدای فحش میادا😭🥰🥀🌓
تهیونگ: .....
تهیونگ: ولت نمیکنم ولی دیگه مث سابق نمیشم
یونجی: اینم خوبه
یونجی سرش رو گذاشت رو کول تهیونگ خوابش برد
تهیونگ: اخه باهات چیکار کنم نه میشه ولت کرد نه باهات بود اصن باهات قهرمممم
تهیونگ یونجی رو برد خونه گذاشتش رو تختش
تهیونگ رفت رو کاناپه خوابید
یونجی تو خواب گریه میکرد.
یونجی: مامان لطفا ولم نکن
یونجی: مامان
تهیونگ: باز داره تو خواب حرف میزنه
تهیونگ رفت کنارش خوابید اشکای یونجی رو پاک کرد
یونجی صب پاشد دید تهیونگ کیوت کنارش خوابیده
یونجی صورت تهیونگ رو داشت لمس میکرد
تهیونگ دست یونجی رو زد کنار پاشد
یونجی: چرا اینطوری میکنه
تهیونگ یه گلدون رو شکست گفت
تهیونگ: بیا درستش کن میتونی آیا؟
یونجی: قربونت برم ببخشید مث چی پشیمونم ولی من خیانت نکردم
تهیونگ: حالا هرچی
یونجی: یعنی تا اینجا بود
تهیونگ: شاید
یونجی: باشه حالا من میرم تا راحت باشی
یونجی با گریه بدون لباس گرم و کفش از خونه تهیونگ زد بیرون
تهیونگ هم از پنجره نگاهش میکرد
یونجی: انگار واقعا همه چی تموم شده تهیونگ تو دیگه مث قبل نمیشی نه
یونجی: اگه بمیرم براش بهتره چون همیشه اذیتش کردم
تهیونگ: سردش شده یعنی
تهیونگ کتش رو برداشت رفت دنبال یونجی
یونجی: باشه همه چیو تموم میکنم میرم
یونجی خودشو جلوی تهیونگ انداخت جلوی ماشین
تهیونگ: یونجییییییییی
تهیونگ رسید بالای سر یونجی
تهیونگ: ببخشید عشقم بیدار شو میدونم داری شوخی میکنی
تهیونگ: بیدار شو بخشیدمت لطفا دیگه بس کن میدونم شوخی میکنی
تهیونگ: چشاتوووو بازززززز کنننننننن عشقم
تهیونگ با صدای بلند گریه میکرد یونجی رو غرق در خون بغلش کرده بود
تهیونگ: چرا دستاش جون نداره .لطفا زنگ بزنید ،آمبولانس لطفااا
آمبولانس رسید یونجی رو بردن تهیونگ باهاش رفت
تهیونگ : حال زنم چطوره
دکترا: فعلا اتاق عمله
یهو پرستارا دکتر رو صدا زدن
تهیونگ: چی شده
دکترا: شک رو بیارین
هرچی شک زدن یونجی برنگشت
دکتر: دیگه بسه ........
دکترا: ساعت مرگ رو بنویس ......
صدای فحش میادا😭🥰🥀🌓
۱۵.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.