𝐏/𝐭:𝟑
جونگکوک که از شنیدن این حرف شوکه شده بود به سمت دختر که سرش پایین بود برگشت و با بهت بهش نگاه کرد و گفت"چی"
جیا که اشکی روی گونه اش افتاد بود سرش رو بالا اورد و گفت" خواهش میکنم وقت زیادی ندارم بذار این لحظه های آخر کنارت باشم" اشکاش بی صدا میریختن و مرد و بیشتر گیج میکردن
هضم این اتفاق براش هم سنگین بود هم دردناک درسته ولش کرده بود اما همه اولین های زندگیشو با اون دختر تجربه کرده بود انگار خوشحالی و اون یادش داده بود قطعا این حرف براش دردناک بود با شوک لب زد" شوخی میکنی بخاطره اینکه ولت کردم امدی مسخرم کنی میخوای اینجوری تلافی کنی"
جیا که توقعاع این حرفو داشت برگه آزمایشو روی میز گذاشت "علم پزشکی هم دروغ میگه؟"
جونگکوک حالا که نفسش برید بود سمت پنچره اتاق قدم برداشت و بازش کرد کراواتش رو یکم شل کرد به هوای آزاد نیاز داشت
سخت بود؟
قطعاً براش سخت بود اما اگه اینا فقط یه نقش بود چی اما اون آزمایش داشت،
بدون گرفتن نگاهش از بیرون با صدایی که آروم تر شد بود لب زد"کی فهمیدی؟"
فینی کردو سعی کرد یکم به خودش مسلط باشه به هرحال الان که قرار نبود عشقشو از دست بده پس با نهایت سعیش لرزش صداش رو کنترل کرد"از زمانی که رفتی"
جونگ کوک با اخم کم رنگی به سمتش برگشت میخواست باور کنه اما حرفای اون دختر... پوزخندی زد و لب بازکرد"شوخیت گرفته يعنى از زمانی که من رفتم تو بیماری گرفتی حتما از غم زیاده میخوای اینجوری اذیتم کنی که عذاب وجدان بگیرم که زندگیمو نابودی کنی آره؟"
جیا شوکه شده بود حتی فکرشم نمیکرد جونگ کوک اینطور فکرایی بکنه و اینقدر اون پست ببینه با اینکه اون داشت جونشو برای اون مرد میداد دیگه تحملی نداشت سعی کرد صداش و بالا ببره اما نتونست سر عشقش داد بزنه پس فقط آزمایش رو تو سینه اش کوبید و حرفش و زد" این شوخیه؟ اینکه قلبم دیگه قرار نیست بزنه شوخیه؟ اینکه یک ماه دیگه میمیرم شوخیه؟ اینا برای تو شوخیه آقای جئون نه برای کسی که میدونه یک ماه دیگه بیشتر زنده نیست، نیومدم که دلت و بسوزونم یا زندگیت و خراب کنم فقط امدم چون فکرکردم شاید بتونم برای آخرین بار کسی رو که دوس دارم ببینم"
این آخرین شانسش بود و مجبور بود به گفتن این دروغا مجبور بود شاید فقط اینطور میتونست راهی برای قلب داغونش پیدا کنه برای هزارمین بار توی اون روز از خدا خواست جاش و با جونگ کوک عوض کنه اما این یه خواسته غير ممکن بود
با چشمایی هنوز میباریدن سمت در رفت اما دیگه توانش و نداشت به حدی توی اون روز اشک ریخت بود که دیگه چشماش جایی رو نبینه و پاهاش توانشو بگیرن
با صدای افتادن چیزی پشت سرش رو نگاه کرد که از شوک حرفای جیا بیرون امد و جسم زمین افتاد و بیهوش جیارو دید لحظه ای قلبش گرفت اگه جیا میدونست تو اون لحظه عشقش چه حالی گرفته حتی اگه میمردم هم جلوی جونگ کوک نمیذاشت این اتفاق بیوفته
با استرسی که داشت جیا رو بغل کرد بیرون نمیتونست بره چون همه میدیدن اینجا هم نمیتونست بمونه و جونش رو بگیر پس آروم روی تخت گذاشتش و از اتاق بیرون رفت و جین رو پیدا کرد سمتش دویدو یکم از جمعیت دورش کرد و گفت "جین لطفا زنگ بزن دکتر و یواشکی ببرش اتاق خدمتکارا مواظب باش کسی نبینه به آجوما هم بگو"
جین که نگران شده بود لب زد"چیزی شده دکتر برا چیه؟"
جونگکوک "جین بعدا میگم اما مطمئن شو حالش خوبه بیدار شد نذار جایی بره وضعیت و مناسب دیدم خودم میام"
نگاه منتظری به جین کرد که سرش رو تکون داد طولی نکشید که جین رفت دنبال دکتر و بعد دستی توی موهاش سعی کرد اضطرابشو خفه کنه و به مهمونی برگرده
با لبخند فیک وارد شد و دنبال نینا رفت
جیا که اشکی روی گونه اش افتاد بود سرش رو بالا اورد و گفت" خواهش میکنم وقت زیادی ندارم بذار این لحظه های آخر کنارت باشم" اشکاش بی صدا میریختن و مرد و بیشتر گیج میکردن
هضم این اتفاق براش هم سنگین بود هم دردناک درسته ولش کرده بود اما همه اولین های زندگیشو با اون دختر تجربه کرده بود انگار خوشحالی و اون یادش داده بود قطعا این حرف براش دردناک بود با شوک لب زد" شوخی میکنی بخاطره اینکه ولت کردم امدی مسخرم کنی میخوای اینجوری تلافی کنی"
جیا که توقعاع این حرفو داشت برگه آزمایشو روی میز گذاشت "علم پزشکی هم دروغ میگه؟"
جونگکوک حالا که نفسش برید بود سمت پنچره اتاق قدم برداشت و بازش کرد کراواتش رو یکم شل کرد به هوای آزاد نیاز داشت
سخت بود؟
قطعاً براش سخت بود اما اگه اینا فقط یه نقش بود چی اما اون آزمایش داشت،
بدون گرفتن نگاهش از بیرون با صدایی که آروم تر شد بود لب زد"کی فهمیدی؟"
فینی کردو سعی کرد یکم به خودش مسلط باشه به هرحال الان که قرار نبود عشقشو از دست بده پس با نهایت سعیش لرزش صداش رو کنترل کرد"از زمانی که رفتی"
جونگ کوک با اخم کم رنگی به سمتش برگشت میخواست باور کنه اما حرفای اون دختر... پوزخندی زد و لب بازکرد"شوخیت گرفته يعنى از زمانی که من رفتم تو بیماری گرفتی حتما از غم زیاده میخوای اینجوری اذیتم کنی که عذاب وجدان بگیرم که زندگیمو نابودی کنی آره؟"
جیا شوکه شده بود حتی فکرشم نمیکرد جونگ کوک اینطور فکرایی بکنه و اینقدر اون پست ببینه با اینکه اون داشت جونشو برای اون مرد میداد دیگه تحملی نداشت سعی کرد صداش و بالا ببره اما نتونست سر عشقش داد بزنه پس فقط آزمایش رو تو سینه اش کوبید و حرفش و زد" این شوخیه؟ اینکه قلبم دیگه قرار نیست بزنه شوخیه؟ اینکه یک ماه دیگه میمیرم شوخیه؟ اینا برای تو شوخیه آقای جئون نه برای کسی که میدونه یک ماه دیگه بیشتر زنده نیست، نیومدم که دلت و بسوزونم یا زندگیت و خراب کنم فقط امدم چون فکرکردم شاید بتونم برای آخرین بار کسی رو که دوس دارم ببینم"
این آخرین شانسش بود و مجبور بود به گفتن این دروغا مجبور بود شاید فقط اینطور میتونست راهی برای قلب داغونش پیدا کنه برای هزارمین بار توی اون روز از خدا خواست جاش و با جونگ کوک عوض کنه اما این یه خواسته غير ممکن بود
با چشمایی هنوز میباریدن سمت در رفت اما دیگه توانش و نداشت به حدی توی اون روز اشک ریخت بود که دیگه چشماش جایی رو نبینه و پاهاش توانشو بگیرن
با صدای افتادن چیزی پشت سرش رو نگاه کرد که از شوک حرفای جیا بیرون امد و جسم زمین افتاد و بیهوش جیارو دید لحظه ای قلبش گرفت اگه جیا میدونست تو اون لحظه عشقش چه حالی گرفته حتی اگه میمردم هم جلوی جونگ کوک نمیذاشت این اتفاق بیوفته
با استرسی که داشت جیا رو بغل کرد بیرون نمیتونست بره چون همه میدیدن اینجا هم نمیتونست بمونه و جونش رو بگیر پس آروم روی تخت گذاشتش و از اتاق بیرون رفت و جین رو پیدا کرد سمتش دویدو یکم از جمعیت دورش کرد و گفت "جین لطفا زنگ بزن دکتر و یواشکی ببرش اتاق خدمتکارا مواظب باش کسی نبینه به آجوما هم بگو"
جین که نگران شده بود لب زد"چیزی شده دکتر برا چیه؟"
جونگکوک "جین بعدا میگم اما مطمئن شو حالش خوبه بیدار شد نذار جایی بره وضعیت و مناسب دیدم خودم میام"
نگاه منتظری به جین کرد که سرش رو تکون داد طولی نکشید که جین رفت دنبال دکتر و بعد دستی توی موهاش سعی کرد اضطرابشو خفه کنه و به مهمونی برگرده
با لبخند فیک وارد شد و دنبال نینا رفت
۴۵.۸k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.