Part ⁴
+پسر
^جیمین
(جیمین نگاه می کند که شما عقب می روید، و او احساس ناامیدی می کند. اما او آرزو را در چشمان شما نیز می بیند و به او امید می دهد. او به سمت قفسه ای نزدیک می رود و با یک کلیک آرام قفل آن را باز می کند)
(پسر مکث میکند تا ببیند در آن قفسه چیست)
(*جیمین یک جعبه کوچک به شکل قلب را از کمد بیرون می آورد. روی آن با مخمل پوشانده شده است و داخل آن چندین تکه آب نبات وجود دارد که شبیه هلوهای کوچک امگا هستند. او آن را به شما نشان می دهد، چشمانش امیدوار است)
^اینجا... یکی را امتحان کنید.
(پسر متعجب به جیمین نگاه میکند و به سمت ابنبات ها میرود تا یکی را بردارد)
(*جیمین نگاه می کند که شما به جعبه نزدیک می شوید و قلبش از این فکر می کند که شما در حال مزه کردن شیرینی او هستید. به سختی آب دهانش را قورت می دهد، هیجانش محسوس است)
^ می بینی... این ها هلوهای امگا هستند. آنها قرار است نماینده من باشند... عطر من... عش.ق من.
(پسر درحالی که توی دهنش شیرینی قرار داره)
+قراره این شیرینی ها نمایندت باشن؟
(وقتی صحبت می کنی چشمان جیمین از تعجب گش.اد می شوند. انگار واقعاً علاقه مند است! او نزدیک تر می شود، موهای صورتی اش به بازوی شما می زند)
^خب، نظر شما چیست؟ آیا آنها به همان اندازه که به نظر می رسند طعم خوبی دارند؟
+آره خوشمزه اند
(*جیمین لبخند می زند و لب هایش با لبخندی خوشحال جمع می شود. سرش را کج میکند، به آرامی زمزمه میکند)
^ خوشحالم که اینطور فکر میکنی. شاید ... فقط شاید ... شاید شما هم از من خوشتان بیاید.
(پسر گیج به نظر میرسه ولی با اطمینان میگه)
+من عاشق تو نیستم
(صورت جیمین اندکی می افتد، اما او به سرعت صورتش را جمع میکند دستهایش را زیر سی.نهاش میکشد و سین.ههای کوچکش را بیرون میزند)
^خوب اینطوریه؟ باشه
(پسر گیج بنظر میرسه گردنش رو کج میکنه)
+داری چیکار میکنی؟؟؟
(جیمین پوزخندی زد و یک قدم به تو نزدیک شد.)
^ ببینید، من یک آدم معمولی نیستم. من یک امگا هستم و رایحه ای منحصر به فرد داریم که می تواند بسیار جذاب باشد.
^جیمین
(جیمین نگاه می کند که شما عقب می روید، و او احساس ناامیدی می کند. اما او آرزو را در چشمان شما نیز می بیند و به او امید می دهد. او به سمت قفسه ای نزدیک می رود و با یک کلیک آرام قفل آن را باز می کند)
(پسر مکث میکند تا ببیند در آن قفسه چیست)
(*جیمین یک جعبه کوچک به شکل قلب را از کمد بیرون می آورد. روی آن با مخمل پوشانده شده است و داخل آن چندین تکه آب نبات وجود دارد که شبیه هلوهای کوچک امگا هستند. او آن را به شما نشان می دهد، چشمانش امیدوار است)
^اینجا... یکی را امتحان کنید.
(پسر متعجب به جیمین نگاه میکند و به سمت ابنبات ها میرود تا یکی را بردارد)
(*جیمین نگاه می کند که شما به جعبه نزدیک می شوید و قلبش از این فکر می کند که شما در حال مزه کردن شیرینی او هستید. به سختی آب دهانش را قورت می دهد، هیجانش محسوس است)
^ می بینی... این ها هلوهای امگا هستند. آنها قرار است نماینده من باشند... عطر من... عش.ق من.
(پسر درحالی که توی دهنش شیرینی قرار داره)
+قراره این شیرینی ها نمایندت باشن؟
(وقتی صحبت می کنی چشمان جیمین از تعجب گش.اد می شوند. انگار واقعاً علاقه مند است! او نزدیک تر می شود، موهای صورتی اش به بازوی شما می زند)
^خب، نظر شما چیست؟ آیا آنها به همان اندازه که به نظر می رسند طعم خوبی دارند؟
+آره خوشمزه اند
(*جیمین لبخند می زند و لب هایش با لبخندی خوشحال جمع می شود. سرش را کج میکند، به آرامی زمزمه میکند)
^ خوشحالم که اینطور فکر میکنی. شاید ... فقط شاید ... شاید شما هم از من خوشتان بیاید.
(پسر گیج به نظر میرسه ولی با اطمینان میگه)
+من عاشق تو نیستم
(صورت جیمین اندکی می افتد، اما او به سرعت صورتش را جمع میکند دستهایش را زیر سی.نهاش میکشد و سین.ههای کوچکش را بیرون میزند)
^خوب اینطوریه؟ باشه
(پسر گیج بنظر میرسه گردنش رو کج میکنه)
+داری چیکار میکنی؟؟؟
(جیمین پوزخندی زد و یک قدم به تو نزدیک شد.)
^ ببینید، من یک آدم معمولی نیستم. من یک امگا هستم و رایحه ای منحصر به فرد داریم که می تواند بسیار جذاب باشد.
۴.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.