پارت۱۴۷
- عزيزم اگه خوبم هستي حتما لازمه که بريم دکتر. به خاطر خودتم که نه به خاطر آرتان بايد بريم. بچه ام رنگ به روش نيست. بريم که مطمئن بشه تو خوبي و چيزيت نيست.
آرتان سرش و زير انداخت و هيچي نگفت. باباش گفت:
- من ماشين و آماده مي کنم شما بياين بيرون.
دست آرتان و چسبيدم. سريع چشماش و دوخت توي چشمام. گفتم:
- آرتان باور کن من خوبم. نيازي به دکتر نيست! من حتي روي زمينم نيفتادم.
در گوشم زمزمه وار گفت:
- مطمئني؟ تو دست من امانتي آخه.
متنفر بودم از اين کلمه. امانت! امانت! چرا نمي گي خودت نگرانمي؟! لعنت به تو! منم انگار با احساسم درگيري داشتم. يه لحظه حس مي کردم آرتان و دوست دارم و دلم مي خواد اونم دوستم داشته باشه، يه لحظه به کل ازش متنفر مي شدم. کاش مي شد همش ازش متنفر باشم. نفرت بهتر از عشق بود واسه مني که موندني نبودم و براي آرتاني که موندني نبود. حداقل واسه من! با نگاهي حزن آلود به چشمان آرتان، آرتان بالاخره من رو روي زمين گذاشت و گفت:
- مامان نيازي نيست. حال ترسا خوبه.
- ولي آرتان...
- اگه حالش بد شد آخر شب خودم مي برمش بيمارستان. شما نگران نباشين. حالا هم بفرماييد سر ميز.
آرتان سرش و زير انداخت و هيچي نگفت. باباش گفت:
- من ماشين و آماده مي کنم شما بياين بيرون.
دست آرتان و چسبيدم. سريع چشماش و دوخت توي چشمام. گفتم:
- آرتان باور کن من خوبم. نيازي به دکتر نيست! من حتي روي زمينم نيفتادم.
در گوشم زمزمه وار گفت:
- مطمئني؟ تو دست من امانتي آخه.
متنفر بودم از اين کلمه. امانت! امانت! چرا نمي گي خودت نگرانمي؟! لعنت به تو! منم انگار با احساسم درگيري داشتم. يه لحظه حس مي کردم آرتان و دوست دارم و دلم مي خواد اونم دوستم داشته باشه، يه لحظه به کل ازش متنفر مي شدم. کاش مي شد همش ازش متنفر باشم. نفرت بهتر از عشق بود واسه مني که موندني نبودم و براي آرتاني که موندني نبود. حداقل واسه من! با نگاهي حزن آلود به چشمان آرتان، آرتان بالاخره من رو روي زمين گذاشت و گفت:
- مامان نيازي نيست. حال ترسا خوبه.
- ولي آرتان...
- اگه حالش بد شد آخر شب خودم مي برمش بيمارستان. شما نگران نباشين. حالا هم بفرماييد سر ميز.
۵۸۸
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.